برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

کارخونه هیولاها(این قسمت زامبی ها)

میتونستم امشب شام پاستا یا لازانیا داشته باشم ولی چون ناهار دیر خوردم و میدونم معده‌ی خر و بی جنبه‌ای دارم کلا شام رو منتفی کردم و با توجه به اینکه من شام نمیخورم، مِنو به کتلت تغییر کرد! اره خواستم از میزان اهمیت غذا خوردنم در منزل و تاثیرش رو مِنوی غذای خانواده بگم، چطور؟

کارخونه هیولاهارو یادتونه؟ میرفتن تو خواب بچه ها میترسوندنشون و به میزان ترسشون یه درجه داشتن که پر میشد؟ وضعیت خوابای من دقیقا همینه...هر شب یه سری هیولا میان تو خوابم از میزان ترسم تو خواب، کارخونه‌شون رو میچرخونن :||  مثلا دیشب فضای یه شهر متروکه که مردمش تبدیل به زامبی شده بودن رو بازسازی کردن که البته با توجه به خواب های سابقم، خواب دیشب خیلی ملو محسوب میشد و احتمالا اون کپسول درجه بندی شدشون خیلی پر نشد...مثلا حدس میزنم یه سری خوابام که خیلی خبیثانه‌س احتمالا موقع شیفت اون حلزونه‌س(حلزون بود؟مار بود؟سوسمار بود؟) لامصب قیافه‌ش خیلی خبیث بود و گویا ارادت خاصی هم به خوابای من داره! تازه مطمئنم هر سری هم اون کپسول کوفتیش تا درجه آخر پر میشه و وقتی از در اتاق من میره بیرون، بقیه هیولاها براش کف و سوت میزنن تشویقش میکنن...حالا هر چند تو کارتون خیلی هیولای موفقی نبود، تو خوابای من که خیلی موفق عمل میکنه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد