برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

فانتزی ۱۰

تو دنیای موازی میتونستم یه رقاص باشم...یه رقاص خیابونی که فقط و فقط توی خیابون اجرا میکنه اونم یه نوع خاصی از رقص که مثلا تلفیقی از حرکات موزون و مدیتیشنه...نمیدونم چطور ممکنه همچین چیزی ولی خب دنیای موازیه دیگه...تو دنیای موازی همه چی ممکنه...لباسی که تنم میکردم برای رقص، اصلا شبیه لباسای قشنگ و جذاب رقاص ها نبود..احتمالها یه تاپ گشاد زیتونی بلند تا یه وجب بالای زانوهام که یه آستینش همیشه میوفتاد روی بازوم...همین! تنها لباسی که تنم میکردم همین بود...

با موسیقی زنده خیلی خوب میشد ولی تو این فانتزی خاص، میخوام تمام تمرکز بیننده فقط و فقط روی من باشه...در نتیجه یه ضبط میبردم با خودم...آهنگ های خاص خودم رو میذاشتم و پابرهنه با چشم های بسته میرقصیدم...شاید حتی مثلا یه نوار باریک سیاه با خودم میبردم و چشم‌هامو باهاش میبستم...اره اینطوری باحال تر میشد...کل روز، کل هفته، از صبح تا شب رو همینطوری به رقص خیابونی میگذروندم و عصرها، وقتی هوا تاریک میشد کارم رو تعطیل میکردمو میرفتم تو اپارتمانم...پاهام رو میذاشتم تو آب گرم و مخدر همیشگیم رو تزریق میکردم...دقیقا تزریق...مخدری که یه ساقی خیلی خاص، فقط و فقط برای من میساخت...ترکیبی از چندتا گیاه خیلی قوی که هنوز شناخته نشده ولی اثر شگفت انگیزی داره و باعث میشه ذهنم حرکات جدیدی برای رقص هام پیدا کنه که تو حالت عادی ممکن نیست به ذهنم برسه...فقط تنها بدیش اینه که یکی دو ساعت اولیه تزریق، درد وحشتناکی تو قسمت مغز و پاهام داره که باعث میشه تمام مدت جیغ بزنم...به خاطر همین مجبور شدم کل خونه رو عایق کنم چون هیچ گوشی نمیتونه دو ساعت جیغ ممتد رو تحمل کنه...هیچ حنجره‌ای هم نمیتونه...به خاطر همین هیجوقت نمیتونم حرف بزنم...تنها کاری که میتونم انجام بدم رقصیدنه 

نظرات 1 + ارسال نظر
لئوناردو یکشنبه 11 شهریور 1397 ساعت 18:05

تماشای رقص رو خیلی دوس دارم :)

من نیز هم :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد