همه چیز از بین رفته بود...خونه ها، ساختمون ها خرابه بودن...شاید مال یه دوره ی تاریخی بود..شایدم نه...تو یه قلعهی بزرگ زندگی میکردیم...یه قلعهی مخفی...ما بودیم، همه ی آدمهای باقی مونده...مخفی زندگی میکردیم تا ارک ها پیدامون نکنن..اونا تو کل شهر پخش بودن و هر روز قدرتمندتر میشدن...بعد یه مدت از زندگی ترسو وارانهمون خسته شدیم و شورا تصمیم گرفت سواره نظام! رو بفرسته تا ارک هارو نابود کنن!
+ این کلیت خوابی بود که دیشب دیدم! ادامه ارباب حلقه ها بود یا حداقل من تو خواب حس میکردم دارم ادامه اونو میبینم!واقعا خواب جالبی بود و الان اگه نویسنده بودم باید یه داستان جالب از این درمیاوردم!شایدم همون ادامه ارباب حلقهرو میساختم :)
آخه منم گاهی از این جور خوابا میبینم که وقتی پا میشم میگم کاش نویسنده بودم و داستانش رو نوشته بودم، خوابای من بیشتر علمی تخیلی و گاهی هم مرموز و دلهره آوره ...
خوابای من بیشتر شبیه کابوسه :)
گاهی هم علمی تخیلی
و همیشه دلهره اور!!
ارباب حلقهها خوب بود ...
کاش مینوشتی میفرستادی واسه هالیوود
اره واقعا تو همون خواب هم کلی داشتم کیف میکردم که اخ جون ادامه ارباب حلقههاس!! حیف نویسنده نیستم دیگه