برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

قتل در نیمه شب

امروز داشتم به سناریوی کشتن روانکاوم فکر میکردم!نه اینکه آدم بدی باشه یا باهاش مشکلی داشته باشم، مساله اینه که به نظر میاد در اتاق از مدل درهای ضد صداس..احتمالا صدا بیرون نمیره!انگیزه از این بیشتر؟! میتونم یه اسلحه با خودم ببرم و آخرای جلسه بهش شلیک کنم و بکشمش!بعدم خیلی شیک کلیدای اتاقو از کیفش یا جیبش پیدا کنم، در اتاق رو قفل کنم و برم بیرون! تا اونجا که من میدونم، روانکاوم خودش وقت مراجع هاشو تنظیم میکنه نه منشی‌ها بعدم من اونجا هیچ فرمی پر نکردم و هیچکس منو نمیشناسه...حتی بعید میدونم خودشم اسمو فامیلم رو دقیق بدونه...پس در نتیجه کسی نمیدونه اون تایم کی تو اتاقه...میمونه شناسایی چهره‌م که اونم مشکلی نیس تغییر قیافه میدم میرم...با توجه به اینکه همیشه خودش موقع ورود و خروج در رو باز میکنه مشکل اثر انگشت ندارم!

میتونم حتی یه نامه تایپ کنم بعد اینکه کشتمش اثر انگشتشو بزنم روش و صحنه‌ رو شبیه خودکشی بازسازی کنم!

اهان البته قبل کشتنش حتما مجبورش میکنم تمام تحلیل های روانشناسی‌ای که تو این مدت ازم داشته رو بگه!بعدش میکشمش!

نظرات 1 + ارسال نظر
احسان چهارشنبه 9 آبان 1397 ساعت 23:31

این سناریو رو بهش بگی خودش خودشو میکشه و تو هم به هدفت میرسی :))

هفته دیگه بهش میگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد