تو زندگی قبلیم میتونستم نامرئی بشم..بدون اینکه دیده بشم به اینور اونور میرفتم..صحبت های آدما رو با خودشون، تو جمعهای خصوصیشون میشنیدم...تنهایی های آدمارو میدیم...جاهای مختلف میرفتم پیش آدمای مختلف مینشستم...قیافهی آدمارو وقتی فقط خودشونن و خودشون، تماشا میکردم...حرفاشونو بعد از یه مهمونی دوستانه گوش میدادم...نظرات واقعیشونو در مورد دوستاشون میفهمیدم...
کم کم غمگین شدم...ناامید شدم از خودم از آدما از محبتشون از درونشون...یه روز دیدم نمیتونم دوام بیارم، زدم به سیم آخر و خودکشی کردم...!
واقعیت آدما خیلی ترسناک و دردناک می تونه باشه
همینطوره :(