برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

ترو لاو و این داستانا

میگفت من اون شب برق چشماتو دیدم...دیدم که چقد به دکتر شدن علاقه داری...اگه الان باهم ازدواج کنیم، بعدها از من متنفر میشی به خاطر اینکه مجبور شدی رویات رو فراموش کنی...

موقع خداحافظی‌شون، یه انگشتر داد بهش و گفت هر وقت احساس تنهایی کردی بهش نگاه کن و مطمئن باش من برمیگردم...


+ علاقه‌ی واقعی احتمالا این شکلیه...کسی که طوری نگاهت کنه که حتی برق تو چشمات رو هم ببینه و جوری دوستت داشته باشه که حاضر شه برای همیشگی بودن اون برق، حتی از خودش هم بگذره

نظرات 1 + ارسال نظر
M R سه‌شنبه 15 آبان 1397 ساعت 00:32

-ول کنم به چشات اتصالی کرده.
-چشمام چی شده.


؟؟؟

بزرگی فرمود:«دنیا را هاله ای از ک8 و شر فرا گرفته است»

البته دنیا از اولم اساسا ک8 و شر بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد