گاهی دلم میگیره از فکر کردن به اینکه ترس با آدمها چیکار میکنه. چطور روح و روان ادمهارو به بند میکشه و اسیر میکنه. ترس از مردن، ترس از مذهب، خدا و اون گرز داغش و بدتر از همه، ترس از اشتباه کردن. وقتی به این فکر میکنم که چقدر روان انسانها در مقابل ترس ضعیفه و چقدر با ترسوندن، قابل کنترل میشن دلم میسوزه. ترس مکانیزم عجیبیه و قسمت تراژدیک داستان اونجاییه که یه عده به خوبی با این مکانیزم آشنا هستن و به راحتی با استفاده از اون آدمها رو کنترل میکنن چون به راحتی میشه انسانهارو ترسوند و کنترلشون کرد. یه بار یه جا خوندم که هیچی اندازه خود ترس، ترسناک نیست. من اینو با تمام وجودم درک میکنم. به عنوان یه ادمی که همیشه ترسیده، میفهمم که چقدر عذاب اوره و اصلا چقدر زندگی با ترس، چندشاور و رقت انگیزه. ادمی که میترسه، همیشه در حال فرار کردن از خطراتیه که شاید خیلیهاشون وجود خارجی نداشته باشن. من از فرار کردن و جمع شدن از ترس، متنفرم و از اون بدتر، از طرز فکری که به آدم ترسیدن رو یاد میده حالم بهم میخوره.
زندگی خیلی مزخرفه ادما از اون مزخرف تر
:((
واقعا ادما از اشتباه کردن میترسن؟
من خودم به شخصه تا از اشتباه کردن بترسم از عکس العمل بقیه نسبت به اشتباهم میترسم. با یک اشتباه کوچیک اسمون و به زمین میارن که چرا فلان کارو کردی از همه چی محروم میشی زندونی میشی... اینم بماند تا اخر عمرت رو پیشونیت مینویسنش هی میزن تو سرت
آدما از اشتباه کردن میترسن و این ترس رو نسل به نسل هم بهم یاد میدن. یه بچه از اول پر از انرژی، خلاقیت و کنجکاویه ولی به مرور یادش میدن که همه اینارو بذاره کنار و همون زندگی خط کشی شدهای که بهش دیکته میکنن رو ادامه بده.