برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

اتاقای خونه‌ی خدا-قسمت اول

اتاقای خونه‌ی خدا- (اتاق چشمک)

خونه ی خدا تو آسمون اتاقای مختلفی داره

مثلا یکی از اتاقاش پر قفسه‌های چوبیه که تو هر طبقه‌ش یه عالمه بطری شیشه‌ای گذاشتن...قفسه‌های چوبی و قدیمی که بعضیاشونم یکم خاک گرفته...البته فرشته ها هر روز اتاقو گردگیری میکنن ولی یه گوشه موشه هایی از اتاق که بطری‌های منقضی شده قرار داره، گاهی جا میمونه و یادشون میره اونجاهارو تمیز کنن...بطری‌هایی که توشون ستاره ها یا سیاره‌های مرده‌ان...شاید بپرسید چرا اونارو دور نمیریزن...دلیل زیاد داره...منم اگه یه نقاش بودم، تابلوهای قدیمیم رو دلم نمیومد دور بریزم...هیچکس دلش نمیاد چیزایی که قبلا خلق کرده رو دور بریزه حتی اگه دیگه بی مصرف شده باشن...بعدم اونا تاریخچه‌ی کهکشان ها هستن..شاید یه روز اطلاعاتی که توشون ذخیره شده لازم بشه...اینه که اونارو همون گوشه موشه ها نگه داشتن.. گاهی خود خدا میره سراغشون نگاهشون میکنه تا یاد خاطراتش بیوفته..مهم نیست خاک گرفتن یا مردن...هنوزم قشنگن

یه سری بطری ها هم هستن که توشون پر ستاره‌س...ستاره های رنگاوارنگ تو شکل ها و اندازه‌های مختلف..مثلا ستاره‌های مثلثی، دایره‌ای، شکل برف، یا حتی ستاره های قلبی...قلبای رنگی رنگی..بعضی از رنگاشون اسم ندارن...اخه ما تا حالا تو زمین از اون رنگا نداشتیم...البته هنوز دانشمندا ستاره های قلبی رو کشف نکردن چون خدا اونارو گذاشته ته مه های کهکشان که دست نخورده بمونن..

یه قفسه دیگه‌م هست که بطری های توش پر ماهن..بطری ماه های شب چهارده خیلی خاصن ..خیلی پر رنگ و پر نورن...شاید فک کنید فقط یه دونه ماه هست، اونم ماه زمین...ولی یه عالمه ماه داریم

بعضیاشون قرمزن بعضیاشون نارنجی بعضیاشونم زرد که  البته شیشه ی محبوب من، ماه‌هاش صورتیه..یه صورتیه خیلی پر رنگ و پر نور

یه سری قفسه های دیگم هستن که پر از بطری های سیاره ها و منظومه های مختلفن...بعضی سیاره‌ها ساده‌ان بعضیام مثل زحلن که گردنبند دارن...بعضیاشون کوچولو‌ان مثل عطارد ما..بعضیاشونم خیلی بزرگن مثل مشتری..البته شاید باور نکنید ولی یه سیاره‌هایی هست که حتی از خورشید مام بزرگترن...خیلی بزرگ‌تر...

اون گوشه‌ی سمت راست، یه قفسه هست که برعکس بقیه، در داره و درشم قفله...کلیدشم خود خدا با یه بند انداخته گردنش و به هیچکس نمیده، حتی به فرشته ها...

البته یه سری که خدا اون قفسه هارو باز کرده بود و داشت بطری‌هاشو گرد گیری میکرد من قایمکی از لای در دیدم تو اون قفسه ها چی بود

بطری‌های شیشه‌ای که توشون یه چیز سیاه رنگ بود...یه سیاهی خاصی داشت...بعدها فهمیدم احتمالا بهشون میگن سیاه چاله...احتمالا خدا سیاه چاله‌هاشو تو اون قفسه نگه میداره...هم سیاه چاله ها هم کرم چاله ها هم خیلی چیزای دیگه که ما در موردشون نمیدونیم چون همیشه درش قفله...شاید یه روز خدا تصمیم گرفت قفل اون قفسه رو برداره تا ما هم توشو ببینیم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد