دیگه دلم نمیخواد تو توییتر بنویسم..نمیدونم دلمو زده یا چی...اما دورمو شلوغ کرده و این مدت مجبور شدم با خیلیا حرف بزنم..احساس میکنم خستم کرده، انرژی نداشتمو بدتر گرفته..عادت ندارم جلوی این همه آدم بلند بلند فکر کنم..حس میکنم حریم فکریم شکسته شده و آدمهای زیادی اومدن داخلش
اما گذشته از همهی اینا، اینجور وقتا، واقعا دلم میگیره از این حجم غریبیم تو دنیا...نمیفهمم چرا انقدر با دنیا نمیجوشم...نمیفهمم این همه غربت از کجا میاد...چرا انقدر تو این دنیا معذبم..چرا انقدر نزدیک شدن به آدما برام سنگینه..
چقدر حالم بده...چقدر در خودم نمیگنجم...چقدر همیشه احساس سنگینی میکنم
کاش فقط به یه سوالم جواب میدادی خدایا
من خوب میشم؟؟ :(
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست
باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
مغبچهای میگذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
فردا کنکور ارشده..۷ اردیبهشت سال ۹۷...آزمایشی شرکت میکنم اما مدام دارم فکر میکنم که سال دیگه این موقع چه حسی دارم؟۶اردیبهشت ۹۸ چه روزیه؟۳۶۵ روز آینده چطور برام رقم میخوره؟سال دیگه همین روزها پرم از حس آرامش و رضایت یا پرم از عذاب وجدان؟به خودم افتخار میکنم بابت راهی که رفتم یا جلوی خودم شرمندهام بابت تلاشهایی که نکردم؟
کنکور ارشد برای من فقط کنکور ارشد نیست...یکبار و برای همیشه میخوام به همه و جلوتر از همه به خودم ثابت کنم که میتونم...من میتونم به آرزوهام برسم...کنکور ارشد برای من فرصت آشتیه...فرصت برگشتن به خودمه...فرصت بازسازی غرورمه...این بار باید ورق به نفع من برگرده...این بار باید شرایط طبق میل من پیش بره...این بار "نشدن" معنی نداره...باید و باید بشه...
چالشیه که اگه توش موفق بشم، دوباره و از نو میتونم با خودم آشتی کنم...میتونم اون بخشی از عزت نفسمو که باهام قهر کرده راضی کنم...خدایا من واقعا نیاز دارم که این بار بشه...نذار از دست برم...نذار سقوط کنم که این بار بلند شدن و ادامه دادن کار من نیست...قطعا میمیرم و بقیهی زندگیمو مثل یه مرده میگذرونم
میدونم پرم از عادت های غلط...خوابم،بیدار شدنم، ارادهی درس خوندنم، تمرکز کردنم، همه و همه مشکل دارن...تنها از پس تغییر همشون بر نمیام...قول بده تو این راه با منی...بگو که این بار تو طرف منی ...کمکم کن تا چیزی که واقعا هستم رو از باتلاق بکشم بیرون..یه این بارو بیا برام خدایی کن..
اکثر آدمای دنیا بالاخره کسی رو داشتن یا دارن که حاضر شدن جلوش برهنه بشن و خصوصیترین قسمتهای بدنشونو بهش نشون بدن و اساسا جسمشون رو با طرف شریک بشن...ولی داشتم فک میکردم چند درصد از آدمای دنیا کسی رو دارن که بتونن جلوش روحشون رو، فکرهاشون رو برهنه کنن؟چند درصد شانس اینو داشتن که کسی رو داشته باشن تا جلوش تاریکترین و خصوصیترین زوایای ذهنشون رو با آرامش و امنیت، فاش کنن و بعدا پشیمون نشن، سرزنش نشن و قضاوت نشن؟!!به نظرم این دسته از آدما خیلی خوشخبختن و از بین اینها اونایی خیلی خیلی خوشبختترن که شانس اینو داشتن که این فرد خیلی محرم، همون شریک عاطفیشون باشه