برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

محال

اگه یه روزی بخوام خودکشی‌ کنم، پیش روانکاوم اینکارو میکنم...نمیدونم چرا...اما تنها کسی که دلم میخواد شاهد لحظات قبل مردنم باشه اونه...تنها کسی که میخوام حرفای قبل مردنم رو بشنوه بازم اونه...کلید درو یه جوری قفل میکنم قورتش میدم حتی :))

بعدم با خیال راحت گریه زاری‌هامو میکنم قرصی چیزی میخورمو خلاص :)


+ حتما تحقیق میکنم از این قرصای الکی نباشه که با شستشوی معده و این داستانا بشه نجات داد


+ چرا؟ نمیدونم این صرفا حسمه...حس میکنم اونجا جرات انجامشو خواهم داشت!

چگونه روانکاو خود را بکشیم- قسمت دوم

متاسفانه یا خوشبختانه یه راه جدید برای قتل روانکاوم پیدا کردم

به این صورت که آبدارچیه کلینیک رو با پول بخرم و ازش بخوام تو چای‌ای که برای روانکاوم میبره سم بریزه...البته روانکاوم موقعی که مراجع هست چیزی نمیخوره پس احتمالا هر چی میخوره تو همون تایم بین مراجع قبلی تا بعدیه...خوبه دیگه! من از کلینیک میرم بیرون، ابدارچی چایی میبره براش، میخوره و نیم ساعت بعد در حالی که داره با مراجع بعدی حرف میزنه یهو میمیره!هیچکسم شک نمیکنه کار منه..فقط تنها ایرادش وجود همون ابدارچی به عنوان شاهده چون به هر حال امکانش هست که با دوبار بازجویی لو بده قضیه چیه! راه‌حلش اینه که بعد اینکه ابدارچی چایی رو برد برای روانکاوم، منم برم تو غذای ابدارچی سم بریزم...اینطوری اونم میمیره و میشه قضیه رو به شکل اینکه "ابدارچی‌ای روانکاو کلینیک را کشت و سپس خودکشی کرد" سرو تهشو هم آورد!

یا میتونم امیدوار باشم روانکاوم تو کلینیک لیوان مخصوص خودشو داشته باشه  که فقط تو همون چایی میخوره...بدین ترتیب فقط کافیه یه سری ترفند بزنم تا لیوانشو شناسایی کنم و تو یه موقعیت مناسب برم ابدارخونه و لبه‌های لیوانشو به سم اغشته کنم...اونوقت دیگه کافیه تو لیوانش آب یا چایی بخوره و تمام!خوبیش اینه که علاوه بر اینکه دیگه شاهدی وجود نداره، تازه همون ابدارچی اولین مظنون هم محسوب میشه! تا بیان تحقیق کنن و بخواد ثابت کنه کار اون نیست کلی طول میکشه!بعد تازه مشکل خرید اسلحه تو نقشه‌ی قبلی هم دیگه اینجا وجود نداره...فقط باید امارشو در بیارم ببینم روانکاوم تو کلینیک لیوان مخصوص خودشو داره یا نه..البته اگرم نداشت میتونم بعدا به یه مناسبتی چیزی براش کادو بخرم و تاکید کنم اینو اینجا استفاده کن!


+ چرا حس میکنم کشتن با سم خیلی کلیشه‌ای و بزدلانه‌س؟!مثل این رزمی کارا که به جای شمشیر از بادبزن استفاده میکنن میمونه! چیپه! یا من حس میکنم چیپه!!؟!؟ -___-

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نور

من اگه خونه داشتم، تو قسمتهای مختلفش یه عالمه آباژور رومیزی یا دیواری تو رنگ‌های ارامش‌بخش میذاشتم...بعد اکثر وقتا به جای اینکه کل چراغارو روشن کنم که خونه کاملا روشن شه، اونارو روشن میکردم...یه نور ملایم و لذتبخش برای موسیقی گوش دادن، ریلکس کردن، آشپزی کردن، کتاب خوندن و حتی عشقبازی کردن..!

شفلرا

امسال که خیلی بی پولم ولی یادم باشه سال دیگه‌ برای تولدش یه گلدون ارکیده بگیرم...شایدم یه بونسا...مامان گلو گیاه خیلی دوس داره..یادم باشه بعدا هرازچندگاهی یه گلدون براش بگیرم که دورشو پر کنه از گل...چهار پنج سال پیش، یه روز تو خیابون یه گلدون شفلرا حدودا یه متری دیدیم که گلدونش شکسته بود و خودش هم پر از آفت بود...برگاش انگار چسبناک بود..مامان آوردش خونه، برد توی حموم همه‌ی برگاشو شست...بعدا براش گلدون خرید و یادمه انواع چیزارو امتحان کرد و هر روز برگاشو با چیزای مختلف شست تا اینکه کم کم برگ‌هاش ریخت...فک میکردم مرده ولی بعد یه مدت جوونه زد و الان پر از برگه...هر سری نگاهش میکنم به این فک میکنم که مامانم بود از مرگ نجاتش داد...خیلی جالبه آدم به یه چیزی زندگی دوباره بده...بهش فرصت دوباره بده که زنده باشه و زندگی کنه...


همین


+ میدونی مامان؛ به خاطر توام که شده قول میدم زندگی رو با تمام وجودم زندگی کنم..