انتظار نداشتن از آدمها کار سختیه...با ماهیت انسان و نیازمندیش به دیگران در تضاده اما لازمه ی این دنیای سخته...پذیرفتنش یه تلخیه عمیقی داره که تا عمق قلب آدم نفوذ میکنه و یأس میاره...غم میاره و دلتنگی...آدم احساس تنهایی و عجز میکنه تو این دنیا...اما بد از تمام اینها یه حس رخوت هم برای آدم میاره...یه جور کنار اومدن با واقعیت...پذیرش زندگی...وقتی یا تمام وجود پذیرفتی از هیچ احدی هیچ انتظاری نداشته باشی و فقط و فقط به خودت متکی باشی، سبک میشی...انگار از بندها آزاد میشی...میفهمی که خودت باید دست به کار شی و منتظر هیچ کس نمونی...میفهمی که تنها کسانی که بار تو رو حمل میکنن خودتی و بابتش دیگه به هیچ کسی رو نمیزنی...دیگه بی مهری ها دردت نمیاره....مهربونی ها بیشتر خوشحالت میکنه...وقتی تابع انتظارت از بقیه به صفر میل کرد زنجیرها باز میشن و رها میشی...دیگه هیچی از هیچکس رو بعید نمیدونی...میفهمی که تنها خودت رو داری و تنها خودته که میتونه تو رو نجات بده...میفهمی زانوهات کافیه برای بلند شدن...زندگی راحت تر میشه و دردها کمتر...نه از کسی ناامید میشی و نه به کسی امیدوار...هر کسی به اندازه ی وسعش اگر کنارت موند و همراه شده خوشحال میشی و اگه نبود و نشد هم لنگ و بدبخت نمیمونی...
آره به نظر من یه بار باید تا ته این تلخی رو چشید...غمگین شد و غصه خورد برای این تنهایی...و بعد بلند شد و کنار اومد با واقعیت زندگی...که همیشه میگن یه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه..!
بستگی داره کی دورت باشه ممکنه همین دوربریات دستشونو بذارن رو شونت نذارن بلند شی
ممنون برای پستی که منتشر کردی خوشحال میشم بیای ی سری به ماهم بزنی
همیشه هستن کسانی که آدمو زمین بزنن ولی فک میکنم کسی که به خودش متکی هس در نهایت میتونه بلند شه