برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

چله ی کوچیک

تصویر ذهنیم از شب چله یه خونه ی بزرگ ویلاییه که مثلا تو یه جایی مثل لواسونه با یه فامیل پرجمعیت و باحال...شب یلدا که میشه همه جمع بشن اونجا بزن و برقص و شادی! از سر شب با بازی های مختلف بین خانواده شروع بشه با عالمه خوراکی های مختلف و به حافظ خوندن و فال گرفتن هم ختم بشه...یا مثلا شاهنامه خونی حتی!بدون گوشی..بدون چشم هم چشمی...بدون نیش و کنایه هایی که الان بین فامیل ها و خانواده ها به شدت مرسوم شده....بدون تجملات...صرفا با صمیمیت و یک دلی...همه برای شادی هم تلاش کنن و از شادی هم شاد شن...کنار هم چند ساعتی مشکلات و گرفتاری ها فراموش بشه و همه از ته ته ته دلشون غرق شادی و لذت بشن...اگه یه برفی هم بباره که دیگه عالی ترم میشه! تا نیمه های شب خوش باشیم و بعدش همه همونجا بخوابیم و بساط شوخی ها و خنده ها تو رختخواب هم برقرار باشه تا صبح...

چقدر از فانتزی هام دورم...!شب چله تو اتاقم تنها نشستم و پست وبلاگ مینویسم از آرزوهام...تو پذیرایی مامان و بابا اخبار تماشا میکنن و سکوت خونه رو فقط صدای گوینده ی تلویزیونه که میشکنه...دور هم جمع شدن های فامیل حتی تو روزای معمولی هم عذابه چون هیچکس تحمل اون یکی رو نداره...چون تمام هدفمون از زندگی و خریدن چیزی، شده توی چشم دیگران کردنش...توی یه مهمونی ساده و معمولی انقدر نیش و کنایه هست که آدمو به جای تخلیه بدتر لبریز میکنه...دیگه خیلی وقته که توی جمع ها به جای صمیمیت و یکرنگی، حسادت، کینه و بخل موج میزنه تا حدی که حاضریم به همدیگه آسیب بزنیم تا ثابت کنیم از اون یکی برتریم...تنها بودن سخته اما دیگه خیلی وقته صله رحم عمرو زیاد نمیکنه...درد رو کم نمیکنه...دیگه خیلی وقته تو جمع هم احساس غربت و تنهایی میکنیم...طاقت خنده های همدیگه رو نداریم و برای هم غم و اشک آرزو میکنیم...

ای بابا :( 

نظرات 1 + ارسال نظر
nasser پنج‌شنبه 21 دی 1396 ساعت 18:59 http://www.nasser-sirjani.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد