چهارشنبه ها عصر موقع برگشتن از کلاس زبان معمولا یه خانم کارمندی رو میبینم که تازه کارش تموم شده و برمیگرده خونه...دو ایستگاه بعد پیاده میشه و من کل مسیرو بهش فکر میکنم...هر هفته با همون شلوار و مانتوی سرمه ای ،کاپشن و مقنعه ...جلوی موهاش پریشونه و یه عالمه اخم روی صورتش!شایدم مدل قیافشه...همش حس میکنم خستگی و روزمرگی از سر و صورتش میریزه...کل مسیرو به این فک میکنم که ینی زندگیش چه جوریه...الان میره خونه چیکار میکنه...مثلا میرسه خونه لباس هاشو عوض میکنه و مشغول پختن شام میشه ..کم کم شوهرش هم از سرکار میاد و باید براش چایی ببره ...ینی رابطه ش با شوهرش چه جوریه؟همدیگه رو درک میکنن؟به هم احترام میذارن؟تو زندگی به هم کمک میکنن؟یا از اون شوهراییه که وقتی میرسن خونه دو قورتو نیمشون باقیه که شام من کو ،بیا به من برس ...!گاهی حتی خیلی فانتزی گونه فک میکنم که وقتی میره خونه دوش میگیره و بعد با یه آهنگ شاد قر میده ...یه پیراهن قرمز گل گلی میپوشه و عطر محبوبشو میزنه...شایدم یکم آرایش کنه مثلا یه رژ قرمز آلبالویی!وقتی شوهرش میریزه با هم چایی میخورن و گپ میزنن! از آرزوهاشون میگن و رویاهاشون..اتفاقات جالب سرکارشون رو تعریف میکنن و میخندن..شایدم خیلی خانواده ی کول و باحالی بودن و رفتن مهمونی ،رستوران ،سینما ،تاتر یا حتی خیابون گردی...اگه اینطوری بود شاید خانم کارمند ساعت ۴ بعد از ظهر وقتی داره برمیگرده خونه کمتر خسته میبود...شاید چشمهاش امیدوارتر میبود و شاید آنقدر عصبی به نظر نمی رسید...
زندگی به صورت دیفالت سخته...
زندگی وقتی ایرانی خیلی بیشتر سخته...
و زندگی وقتی هم ایرانی هم زن خیلی خیلی سخت تره...
قرار بود شاد باشیم و لذت ببریم و گاهی ،فقط گاهی هم مشکلاتی داشته باشیم ،غمگین باشیم و سختی بکشیم ...اما ما فقط غمگینیم بدون هیچ امیدی ...بدون هیچ شادی ای...
سلام!
شاید اصن شوهر نداره!
سلام ..داره بابا از قیافش معلومه