برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

توییتر

توییتر رو فعلا دی اکتیو کردم..نمیدونم موقتیه یا دائمی

بازم فقط من موندمو تو..وبلاگ قشنگم..فک کنم کم کم دارم به این نتیجه میرسم که من نمیتونم مخاطب داشته باشم و برای مخاطب بنویسم چون به احتمال خیلی زیاد به خودسانسوری منتهی میشه...خلوتی اینجارو بیشتر دوست دارم..حاشیه های توییتر خسته کننده بود برام..خوبه که اینجا فقط منم که مینویسم..خوبه که هیچکس نمیخونه...خوبه که هیچکس نمیخواد به آدم نزدیک بشه..فقط من مینویسم و سبک میشم..بدون هیچ عواقبی..اینجا فقط منم و من...هر وقت تصمیم میگیرم یکم مرزهای دنیای دور و برم رو وسیع تر کنم بعدش فقط خسته تر برمیگردم به خلوت خودم..فک کنم دیگه باید با این واقعیت کنار بیام که من آدم اجتماعی ای نیستم و در توانم نیست که با همه بجوشم..خیلی سعی کردم گاردم رو در مقابل آدم‌ها کمتر کنم ولی نشد...من آدم از دور تماشا کردنم..

نظرات 7 + ارسال نظر
احسان دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 00:53

خلاصه موفق و شاد باشید و به امید خبرای بهتر :)

تشکر، همچنین شما

احسان دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 00:46

خخخ اره خل و چل زیاد دارن، مثل یه سری مهندسا یا دکترایی که هیچی حالیشون نیست.
باز تو تهران بهتره، شهرستان که افتضاحه

:)) باز اونا توشون میشه خوب هم پیدا کرد ولی بین این روانشناسا واقعا سخت میشه خوب پیدا کرد

احسان دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 00:34

خب پیشرفت خوبیه دیگه
خوشحال باشید و ادامه بدید.

من چون کمال گرایی دارم رو خیلی چیزا معیارای الکی میزارم و زندگی رو سخت می کنم برا خودم، که البته الان خیلی بهتر شدم.

شما هم می تونید زندگی تون رو عوض کنید. ولی اینکه دقیقا چیکار کنید، اونو نمی دونم.
اگه با روان شناس اوکی هستید، برید و مشکل رو باهاش در میون بزارید.
برا من که مفید بود صحبت با روان شناس.

یه بار رفتم پیش یه روان شناس طرف خل بود :) ولی اره اگه یکی رو پیدا کنم که خوب باشه حتما میرم

احسان دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 00:14

اره خب همه چی رو به همه نمیشه گفت.

کلا میگم اگه به زندگی و تحصیل و کارتون صدمه نمی زنه و خودتون هم مشکلی باهاش ندارید، خب اصلا لازم نیست از بین ببریدش.

فقط وقتی دچار مشکلتون می کنه نیاز داره که حلش کنید، همین.

ولی این عدم احساس امنیت پیش هیچکس زیاد عادی نیست.
از همین جا و همین وبلاگ شرو کنید.
کسی نمی شناسه شما رو.
اول رمزی بنویسید، بعد کم کم نوشته هاتون رو بدون عنوان بنویسید تا تو قسمت وبلاگ های به روز شده نیاد، بعد که کم کم عادی شد بیان دغدغه ها و ... می تونید عنوان هم بزارید که غریبه ها هم ببینند.
کلا هرجور که راحترید.
اون قدرا هم که آدم فک می کنه دیگران آدمو قضاوت نمی کنن. اینا همش تو ذهن ماست.

بیشتر برام خسته کننده و عذاب اوره..دلم میخواست منم میتونستم مثل بقیه ی آدما تو دنیا ریلکس باشم و با بقیه ارتباط برقرار کنم...خسته شدم انقدر خودم تنها بار همه چی رو به دوش کشیدم
خیلی وقته دارم تمرین میکنم!من در حدی بودم که تو یه صفحه ی وبلاگ ناشناس هم نمیتونستم از خودم بنویسم!!واقعا نمیتونستم! الان بهتر شدم و خیلی چیزارو اینجا نوشتم یا حتی تو توییتر از خیلی چیزا مینوشتم..حتی دوستی هم داشتم که خیلی چیزارو بهش گفتم ولی خب...

آبان داد دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 00:03 http://saatsheni.blogsky.com

سلام.
وقتی اسم مرز و اجتماعی بودن رو آوردی دقیقا دغدغه ی این روزای منو گفتی...
آبان داد هستم، یک عدد نازک نارنجی!! :|
منم دارم به این نتیجه میرسم خصوصیاتمو نمیتونم تغییر بدم ولی اینکه چطور با این خصوصیاتم تو این دنیا و با این آدما دووم بیارمو هنوز نمیدونم.

دقیقا منم حس میکنم هیچوقت نمیتونم با این دنیا کنار بیام :(

احسان یکشنبه 6 خرداد 1397 ساعت 23:53

من یه جوری بودم که کلا نمی ذاشتم کسی از عقاید و حرفام و ... خبردار بشه.
صرفا یکی دوتا دوست صمیمی داشتم و با اونا حرف میزدم.
ولی الان با اکثریت میگم می خندم و خیلی هم راضی هستم.
برا من دلیل گذر از اجتماعی نبودن به اجتماعی بودن یه اتفاق بود که کلا فازمو عوض کرد و هیچوقت اون آدم سابق نشدم.

در مورد جوشیدن با دیگران هم، باید بگم من به شخصه ذهن طرفو می خوندم و اینقدر کارا و حرفاشون رو قضاوت می کردم که یه آدم ناجور میشد تو ذهنم و سعی می کردم باهاش حرف نزنم.

یه چیز دیگه هم این بود که فکر می کردم هر چی کمتر معاشرت کنم و بلند بلند حرف بزنم یا بخندم، یه تصویر فرد دم دستی و بی هدف و غیر منطقی تو ذهن دیگران خواهم داشت برا همین کمتر حرف میزدم و ...

+البته امیدوارم به خلوتی اینجا آسیب نرسونده باشم :)

من احساس امنیت نمیکنم پیش هیچکس و وقتی احساس امنیت نکنم نمیتونم باهاشون راحت باشم..نمیدونم یه جور وسواس فکریه شاید ولی واقعا خیلی سعی کردم دایره ی آدم‌های دور و برم رو وسیع کنم اما نشد..نه اینکه اخمو و بداخلاق باشم با بقیه ها..انفاقا با همه دوستم و میگم میخندم ولی از یه حدی بیشتر نمیتونم اجازه بدم بهم نزدیک شن یا مثلا نمیتونم افکارم و دغدغه‌هامو بگم

فاطمه یکشنبه 6 خرداد 1397 ساعت 23:29 http://dastankhoneh.blogsky.com

وب خوبیش همینه سبک شدن من ک هنو نتونستم بی سانسور بنویسم

من دارم تمرین میکنم ولی خب واقعا سخته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد