گاهی دلم برای توییتر تنگ میشه..وبلاگ به درد نوشتن های طولانی میخوره و توییتر به درد نوشتن های یکی دو خطی...بعضی وقتا حرفام یکی دو خطیه و از جنس توییتر...اینه که اون وقتا نبودنش حس میشه...
دیشب که به طرز وحشتناکی سردرد داشتم، قبل خواب یه ژلوفن خوردم انقدرررر شب راحت خوابیدم که حد نداشت..کاش میشد تاثیر این جور قرصا به مرور از بین نره اونوقت آدم هی میخورد تا حداقل یکم راحت بخوابه! دیشب انگار تمام بدنم در آرامش خوابیده بود...حالا البته سردرده از بین نرفت و هنوزم هست خصوصا دوباره امروز عصر که رفتم بیرون بدتر هم شده اینه که شاید امشبم یه دونه بخورم :)
بعد چند هفته تاخیر و چند روز درد کشیدن بالاخره پریروز پریود شدم و انقدر این دو روزه خونریزیم زیاد بود که شب ها تمام لباسهام کثیف میشد..حقیقتا کاش میشد این رحمو مینداختم دور و خلاص...کاش اینجوری بود که اگه کسی قصد بچه دار شدن داشت میرفت و یه رحم رو خودش نصب میکرد و در غیر این صورت به زندگیش ادامه میداد بدون این داستانا و مسخره بازیا...
تا هشت صفحه خوندم
یعنی تا دی ماه پارسال
شرمنده که خلوتتو یهم ریختم
خیلی رون مینویسی
راه حل تو و افکارت اینکه که با یه ادمی که باسوادتره و بهش اعتماد داری
صحبت کنی
بحث کنی
در مورد افکارت و برداشت هات از زندگی
بدون که خیلی جونی و خیلی چیزا باید ببینی بشنوی بخونی و تحربه کنی
و این کلا نگرشت به زندگی رو تفییر خواهد داد
امیدوارم همچین ادمی سر راهت قرار بگیره
ممنون :)
اتفاقا خودمم خیلی دلم میخواد همچین ادمی سر راه زندگیم قرار بگیره