الان دلم یه فیلمای تو مایه های شکارچیان ذهن میخواد که در حین دیدنش از دلهرهی هر سکانس شرحه شرحه شم! حتی به دیدن کانجرینگ ۱ یا انابل ۲ هم فکر کردم ولی مسئله اینه فیلم ترسناک حال نمیده من دلم فیلم جنایی و دلهره اور میخواد که در عین حال فیلم نامه هیجان انگیزی هم داشته باشه نه صرفا یه سری سکانس ابلهانهی ترسناک! البته مثلا ترسناک -_-
بعد تازه خوابای من به تنهایی کار فیلم ترسناک رو میکنن انقدر که بعضی وقتا وحشتناکن
کلا خیلی وقته فیلمی ندیدم که در همه ابعاد برام فوق العاده جذاب و هیجان انگیز باشه...واقعا چیکار میکنن این کارگردانا :/
+ برم بهش پیام بدم بگم بی خیال؟ ای بابا :(
به این ساعتا که میرسه واقعا سخت تر میشه :(
ینی توام به من فکر میکنی؟!
تو دنیای موازی میتونستم یه رقاص باشم...یه رقاص خیابونی که فقط و فقط توی خیابون اجرا میکنه اونم یه نوع خاصی از رقص که مثلا تلفیقی از حرکات موزون و مدیتیشنه...نمیدونم چطور ممکنه همچین چیزی ولی خب دنیای موازیه دیگه...تو دنیای موازی همه چی ممکنه...لباسی که تنم میکردم برای رقص، اصلا شبیه لباسای قشنگ و جذاب رقاص ها نبود..احتمالها یه تاپ گشاد زیتونی بلند تا یه وجب بالای زانوهام که یه آستینش همیشه میوفتاد روی بازوم...همین! تنها لباسی که تنم میکردم همین بود...
با موسیقی زنده خیلی خوب میشد ولی تو این فانتزی خاص، میخوام تمام تمرکز بیننده فقط و فقط روی من باشه...در نتیجه یه ضبط میبردم با خودم...آهنگ های خاص خودم رو میذاشتم و پابرهنه با چشم های بسته میرقصیدم...شاید حتی مثلا یه نوار باریک سیاه با خودم میبردم و چشمهامو باهاش میبستم...اره اینطوری باحال تر میشد...کل روز، کل هفته، از صبح تا شب رو همینطوری به رقص خیابونی میگذروندم و عصرها، وقتی هوا تاریک میشد کارم رو تعطیل میکردمو میرفتم تو اپارتمانم...پاهام رو میذاشتم تو آب گرم و مخدر همیشگیم رو تزریق میکردم...دقیقا تزریق...مخدری که یه ساقی خیلی خاص، فقط و فقط برای من میساخت...ترکیبی از چندتا گیاه خیلی قوی که هنوز شناخته نشده ولی اثر شگفت انگیزی داره و باعث میشه ذهنم حرکات جدیدی برای رقص هام پیدا کنه که تو حالت عادی ممکن نیست به ذهنم برسه...فقط تنها بدیش اینه که یکی دو ساعت اولیه تزریق، درد وحشتناکی تو قسمت مغز و پاهام داره که باعث میشه تمام مدت جیغ بزنم...به خاطر همین مجبور شدم کل خونه رو عایق کنم چون هیچ گوشی نمیتونه دو ساعت جیغ ممتد رو تحمل کنه...هیچ حنجرهای هم نمیتونه...به خاطر همین هیجوقت نمیتونم حرف بزنم...تنها کاری که میتونم انجام بدم رقصیدنه
میتونستم امشب شام پاستا یا لازانیا داشته باشم ولی چون ناهار دیر خوردم و میدونم معدهی خر و بی جنبهای دارم کلا شام رو منتفی کردم و با توجه به اینکه من شام نمیخورم، مِنو به کتلت تغییر کرد! اره خواستم از میزان اهمیت غذا خوردنم در منزل و تاثیرش رو مِنوی غذای خانواده بگم، چطور؟
کارخونه هیولاهارو یادتونه؟ میرفتن تو خواب بچه ها میترسوندنشون و به میزان ترسشون یه درجه داشتن که پر میشد؟ وضعیت خوابای من دقیقا همینه...هر شب یه سری هیولا میان تو خوابم از میزان ترسم تو خواب، کارخونهشون رو میچرخونن :|| مثلا دیشب فضای یه شهر متروکه که مردمش تبدیل به زامبی شده بودن رو بازسازی کردن که البته با توجه به خواب های سابقم، خواب دیشب خیلی ملو محسوب میشد و احتمالا اون کپسول درجه بندی شدشون خیلی پر نشد...مثلا حدس میزنم یه سری خوابام که خیلی خبیثانهس احتمالا موقع شیفت اون حلزونهس(حلزون بود؟مار بود؟سوسمار بود؟) لامصب قیافهش خیلی خبیث بود و گویا ارادت خاصی هم به خوابای من داره! تازه مطمئنم هر سری هم اون کپسول کوفتیش تا درجه آخر پر میشه و وقتی از در اتاق من میره بیرون، بقیه هیولاها براش کف و سوت میزنن تشویقش میکنن...حالا هر چند تو کارتون خیلی هیولای موفقی نبود، تو خوابای من که خیلی موفق عمل میکنه!
هفته ی به غایب چیزشر و مزخرفی بود...هر شبش رو به یه نحوی نتونستم بخوابم و دهنم سرویس شد و هر روزشم یه موضوعی پیش میومد و از استرس دهنم سرویس میشد..یا درد بود..یا کابوس دیدم...یا استرس داشتم...ینی اینطوری بگم کل هفته رو از فشار خواب و استرس و درد بگا رفتم...بعد تازه سه چهار روزه معدم هم به کلکسیونم اضافه شده و کلا غذا کوفتم میشه...مامان میگه به خاطر استرس دو هفته پیش بود!کلا اعتقاد داره بدن نسبت به فشار وقتی واکنش نشون میده که اون موضوع تموم شده باشه! درست و غلطش رو نمیدونم ولی واقعا گزینه دیگه ای نمیمونه چون حتی اگه مریض شده باشم هم این همه بهم ریختگی اعصاب طبیعی نیست
+ میخواستم طولانی تر بنویسم و توضیح بدم ولی حسش نیس