برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

روانکاویی

دلم روانکامو میخواد..دلم میخواد بغلم کنه..یا نه اصلا بشینه و بهم گوش کنه...همون حضورش بهم احساس امنیت میده...نیاز دارم به حرف زدن باهاش...شدیدا حس میکنم گم شدم حس میکنم نمیتونم هر سری یه هفته صبر کنم تا ببینمش هفته ای یه جلسه واقعاااا کمه :( دلم میخواد تا ابد تو اون اتاق روانکاوی بمونم..دنیای بیرونو دوست ندارم ترسناکه..آدمای بیرون رو هم دوست ندارم

نظرات 1 + ارسال نظر
لئوناردو شنبه 10 آذر 1397 ساعت 23:10 http://infinityworld.blogsky.com/

روانکاو هم نشدیم ... هعی ...

کار خیلی سختیه انصافا!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد