برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

قصه‌های روانکاوی من

واقعا از نوشته‌های من اینطوری برداشت میشه که با روانکاوم رابطه دارم؟! ریلی؟! شوخی میکنید؟

پروسه‌ی روانکاوی با مدل روانشناس‌ها و مشاور ها خیلی فرق میکنه...روانکاوی شیوه‌ی درمانی فروید بود که در اون فرد بیمار حرف میزنه از هر چیزی که به ذهنش میرسه..بهش میگن تداعی آزاد...روانکاوا اعتقاد دارن هر چیزی که ذهن تداعی میکنه مهمه و باید بررسی بشه، پیام خاصی داره و بخشی از شخصیت فرده...به خاطر همین تو روانکاوی، روانکاو هیچی رو از شما نمیپرسه..حتی از مشکلاتت هم نمیپرسه...شما میشینی و تداعی میکنی...هر چیزی که به ذهنت رسید هر خاطره یا حرفی رو که از ذهنت گذشت به زبون میاری...به مرور با این تداعی‌ها، خیلی از بخش‌های ناخودآگاه آدم، رو میاد...شما میگی و روانکاو که اونجا هوشیارانه حضور داره، تداعی‌هارو تحلیل میکنه..البته نه اینکه چیزی به شما بگه...صرفا گاهی ممکنه در حد یکی دو جمله حرف بزنه...به مرور وقتی جلوتر برید روانکاو تبدیل میشه به یه آدم مهم که پذیرای تمام احساسات شما هست...یه بالغ سالم که تمام گیرو گورهای شخصیت شما رو میپذیره...به این اتفاق تو روانکاوی میگن انتقال...تبدیل شدن روانکاو به یه ابژه‌ی جدید...مثلا شما پاسخی که باید به آدمای زندگی واقعیتون بدید، به جاش تصمیم می‌گیرید روانکاو رو هدف این پاسخ ها نشون بدید..مثل نشون دادن خشم یا عشق...شما میتونید ناراحت باشید، عصبانی، خشمگین باشید و ابژه‌ی جدید، ینی روانکاو، همچنان دوستتون داشته باشه و باهاتون مهربون باشه...شما لجبازی کنید، قهر کنید و کلا "بد" باشید اما همچنان از طرف روانکاوتون دوست داشته بشید...این‌ کاری بود که والدین باید تو ۷ سال اول زندگی انجام میدادن...باید عشق بی قید و شرط میدادن..اما ما اکثرمون باید بچه‌ی خوبی میبودیم، توقعات والدین رو برآورده میکردیم تا والدین دوستمون داشته باشن...اما ابژه‌ی جدید نیازی نداره تا شما خوب باشید که دوستتون داشته باشه! همینجوری با تمام احساساتتون دوستتون داره و باهاتون مهربونه...این شروع پروسه‌ی درمانه...روان از اون ترس‌ها و مشکلاتی که تو کودکی به خاطر اشتباهات والدین دچارش شده بود آزاد میشه و میتونه رها بشه...به خاطر همین روانکاو پذیرای تماااام احساسات بیمار هست و این معنی بدی نداره!

نظرات 2 + ارسال نظر
لئوناردو دوشنبه 19 آذر 1397 ساعت 00:30 http://infinityworld.blogsky.com/

والا تو جامعه ما همه دنبال رابطه ن ... حتی مردهای متأهل ...
اون مرزهای خیلی محکم و سوگند شغلی و ... توی ایران چندان جدی نیست ...
بعدشم گاهی خود شخص بیمار تمایل به ایجاد رابطه داره و خب روانکاو هم آدمه دیگه ... ممکنه دلش بخواد و قبول کنه ...

البته محدود به رشته یا شغل یا موقعیت خاصی نیست، هر کسی که خورده شیشه داشته باشه، هر جا که بتونه سوء استفاده میکنه از موقعیتش ...

البته حرفام به این معنی نیست که من همچین برداشتی کردم، فقط به سوالتون جواب دادم ...

نمیدونم ولی روانکاو من تا الان که ثابت کرده به مرزها خیلی پابنده نه وقت جسمی، حتی کلامی!

احسان جمعه 16 آذر 1397 ساعت 17:57

نههههه من که اصلا این شکلی یرداشت نکردم!
البته تفاوت روانکاو و روان شناسو اینا رو فهمیدم. ممنون!
کتاب وقتی نیچه گریست رو ولی اگه وقت کردی بخون!
اون جا واقعا طرف با روان کاوش رابطه داره

اره خب موردایی هستن که رابطه دارن ولی من منظورم این بود که این حسای من معنیش این نیس که رابطه‌ی خاصی دارم با روانکاوم!
روانکاوی مرزهای خیلی محکمی داره در حدی که روانکاو حتی حق نداره در مورد مراجعش تو نت سرچ کنه چون ممکنه چیزی رو ببینه یا بخونه که مراجع هنوز آمادگی گفتنشو نداره
بعد مثلا تو بقیه متدهای روان درمانی، شما میتونی بعد گذشت چند سال از درمان، با مشاور یا روانشناست رابطه برقرار کنی ولی تو روانکاوی هرگز روانکاو اجازه‌ی اینکارو نداره و بیمار تا ابد فقط بیمار میمونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد