کاش نوشتن بلد بودم. اونوقت کل شبانهروز مینشستم، تمام صداهای ذهنم رو کلمه میکردم، دفتر میکردم و میذاشتم جلوت تا بخونی. تا ببینی وقتی جلوت زجه میزنم که من تو طول هفته خفه میشم از شدت حرف زدن باهات، بیراه نمیگم. تا ببینی وقتی میگم، ۵۰ دقیقه حرف زدن باهات مثل عذابه، وقتی قراره بعدش درو باز کنی و تو باغوحش دنیا تنهام بذاری یعنی چی. کاش میدونستی چقدر تلاش میکنم تا ببینی زجر کشیدنم رو، تا حس کنی دردهام رو. کاش میشنیدی که چقدر به صداهای توی ذهنم اضافه کردی.
خوشبحالت که عذاب وجدان نمیگیری از تنها گذاشتن من، از زجر کشیدن من. تو برعکس من ، چه روان سالمی داری...
کاش میشد یه سیم وصل کنم به مغزم و تمام تصاویرشو برات نمایش بدم که ببینی من حتی تو ذهنم هم تنها و بیدفاعم. من حتی ذهنمم نمیتونم کنترل کنم که اگه میتونستم، انقدر هر لحظه مشغول حرف زدن با تو نبودم وقتی که نیستی تا بشنوی. وقتی یه گوشهی شهر، زندگی خودتو داری و منم که اینجا دارم آب میشم از شدت وحشت و تنهایی و از شدت نیاز به تو...
ضجه درسته فکرکنم..هم تو این پست و هم پست بالایی
جلالخالق :/ تو ذهنم هر دو حالت املای این کلمه به یه اندازه غریبه!