برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

...

همیشه از صدای بلند متنفر بودم. هر نوع صدای بلندی حتی اگر دعوا نبود، استرس وحشتناکی بهم میداد. از هر ادمی که داد میزد میترسیدم. احساس ناامنی میکردم. دلم میخواست به آدم‌ها بگم  لطفا با من آروم حرف بزنید. لحن تند و بلند آدم‌ها برام ترسناکه و اصلا مهم نیست کجا باشم، کِی باشه و توی چه موقعیتی. کافیه یکی باهام تند حرف بزنه یا داد بزنه تا از ترس حس فلجی بهم دست بده و زبونم بند بیاد. اونوقت دیگه یادم میره همه چی. یادم میره که دیگه بچه‌ی پنج ساله‌ای نیستم که یه آدم بزرگ تهدیدش کرده باشه. یادم میره که میتونم از خودم مراقبت کنم و دیگه قرار نیست کسی بهم آسیب بزنه. مبهوت و ترسیده، فقط دلم میخواد خودم رو بغل کنم و از اون آدم و از اون موقعیت فاصله بگیرم. توی اون لحظه. حس میکنم که اون آدم توانایی اینو داره که آزارم بده و من در مقابلش ناتوانم. 

همه‌ی اینارو گفتم که بگم دو هفته‌ پیش، نمیدونم در مورد چی صحبت میکردیم که تو زمزمه‌وار بهم گفتی "عجب قدرتی داری تو". و من غرق شدم تو آرامش محضی که تو زمزمه‌ی صدات بود. زمان ایستاد. دنیا امن شد. خورشید تابید و تمام وجودم گرماش رو احساس کرد. یه لذت فوق‌العاده‌ای داشت لحن آروم صدات. هنوزم از فکر کردن بهش احساس آرامش میکنم. بغضم میگیره از شدت نیازم به اون زمزمه‌وار و با آرامش و طمانینه حرف زدنت. انگار اون هیولاهای درونم هم جادو میشن. انگار اونا هم غرق لذت و آرامش میشن.

کاش میشد وقتی میخوابم، تو کنارم باشی. تا وقتی کابوس میبینم و با استرس و تپش قلب از خواب میپرم بغلم کنی و همونطور زمزمه‌وار باهام حرف بزنی تا دیگه نترسم. انقدر همونطوری باهام حرف بزنی تا دوباره بخوابم. تا دیگه کابوس نبینم.

اگه تو بودی، دنیای خواب‌هام هم آروم تر میشد. اونوقت مدام با درد و ضعف از خواب نمیپریدم. شاید اونموقع میتونستم یه خواب عمیق و پر آرامش رو تجربه کنم.

این روزها بیشتر از همیشه از  محدودیت‌های انسان‌‌ها درد میکشم. و این روزها بیشتر از همیشه آرزو میکنم کاش انسان این همه محدودیت نداشت. یا کاش تو یه چیزی فراتر از انسان بودی.

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد جمعه 19 بهمن 1397 ساعت 19:07

خیر نمیدونم..من کامنتم در مورد دو خط آخر پست بود با مخاطب قراردادن "انسان‌ها"که نوشتید

اهان از اون لحاظ :)

محمد جمعه 19 بهمن 1397 ساعت 09:35

آره خب..ای کاش این همه محدودیت نداشت..پس یعنی یه سری محدودیتها هم لازمه براش که در غیراینصورت انسان نمیشد،یه چیزی فروتر و پایین‌تر یا به قول شما فراتر از انسان میشد
ولی اون دردی که به خاطر محدودیتشون میکشید شاید خودشون راضی شده باشن به اون درد یا شایدم اصلا برای اونا درد نباشه! نمیدونم..

مگه میدونید راجب کی مینویسم؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد