برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

روز خود را چگونه گذراندید

روز بسیار زیبایی رو گذروندم.

به این صورت که صبح زود بعد از بانک رفتم بیمارستان برای اندوسکپی و بعد کلی بال بال زدن و صبحت کردن با مسئولش بالاخره راضی شدن تا اندوسکپی منو این دکتره انجام بده به جای اون دکتره! بعد اندوسکپی یه نوبت ویزیت هم گرفتم رفتم پیش همین دکتره و آزمایش‌هامو نشونش دادم که برگشت گفت اینو چرا قبل اندوسکپی نشونم ندادی دختر! گفتم تو نخواستی خب :)))))) دلیل قانع کننده‌ای نبود ولی از نظر خودم دیگه وقتی اندوسکپی داشت انجام میداد آزمایش به چه دردش میخورد! لاکن گویا با توجه به آزمایش لازم بود برن پاییتر از معده ولی اندوسکپی من در حد همون معده بود! فلذا گفت پاشو برو دوباره آزمایش بده مطمئن شیم جوابش مثبته بعدش دوباره بیا اندوسکپی!! ینی دلم میخواست خیلی پوکر فیس وار مثل سیامک انصاری زل بزنم تو دوربین! یه آهنگ پت و متی هم اون وسط داشت پلی میشد تو مغزم و البته یه صدایی هم تو مغزم هی تکرار میکرد صد رحمت به پت و مت!

ینی دوباره من یه روز دیگه وقت بذارم برم آزمایش بدم، بعد دوباره یه روز دیگه وقت بذارم برم جوابشو بگیرم ببرم به دکتر نشون بدم تا دوباره یه روز دیگه وقت اندوسکپی بهم بده :)))) خدایی خنده‌دار نیس؟ بعد من میگم هیچ بخشی از زندگیم عین آدمیزاد پیش نمیره باورتون نمیشه!! ینی سر بدیهی‌ترین چیزها هم دهن من باید سرویس شه!

خلاصه بعد تمام این داستانا ساعت حدودای دو  بود که رسیدم خونه ناهار خوردم و باز رفتم دکتر! این بار پیش روانپزشک!اونم جایی که نه تنها نمیشناختم بلکه اسمشم تا حالا نشنیده بودم! کلا هیچ تصوری نداشتم از اینکه چه جوری باید برم :)))))) دیفالتم این بود که حالا میرم مترو بعدشو یه کاری میکنم دیگه! جا داره اینجا داخل پرانتز یه جمله‌ای رو از زن‌عموی فقیدم ذکر کنم که میگفت آدم با پرسیدن تا امریکا هم میره!!!مزخرف میگفت البته :)) 

بله خلاصه عرض میکردم! با کلی بدبختی و التماس به آقای تاکسی که جان ۱۲ تا بچت تیز برو من دیرم شده، ده مین دیگه وقت دکتر دارم و با کلی سلام و صلوات بالاخره ساعت ۴ رسیدم مطب و اونجا بود که کشف کردم آقای دکتری که فرموده بودین در واقع خانم دکتر هستن و خانم دکتر قبلی هم که قبلا فرموده بودین، تو همون مطب تشریف میبرن و در واقع ایشون با اوشون همکار و دوست هستن  :))) زیبا نیست حقیقتا؟ 

 بعد حدودای چهارو نیم بود که تازه تشریف آوردن! لاکن چون تو یه کاغذ آ۳ نوشته بودن تایم‌ نوبت‌ها حدودیه و پیشاپیش بابت صبوریم تشکر کرده بودن دیگه تو معذوریت اخلاقی قرار گرفتم و اعتراض نکردم!

 بعد اینکه تا حدودی کارایی که کردم رو شرح دادم بهم گفت من دارم امنیت  اتاق درمانم رو از بین میبرم! بعد تازه بهم گفت تو الان داری رُل یه ادمی رو بازی میکنی که خیلی مظلومه بهش ظلم شده بدبخته ناراحته و منم یه آدم بَدم که داره تو رو اذیت میکنه! با قیافه‌ی نالان و گریه اینارو گفت و ادای منو دراورد تا مثلا به قول خودش اگزجره‌ش کنه که من بهتر بفهمم! منم بهش گفتم اخه اسکل! من همه رو با خنده برات تعریف کردم کجا قیافم این مدلی بود اخه( اسکل رو به قرینه‌ی معنوی حذف کردم البته ) که البته اونم گفت این یه مکانیسم دفاعیه چون اصولا آدم یه اتفاق بد رو با خنده نمیگه ( رونوشت به شخص خودتون ) بعد تازه بهم گفت ببین ما اینجا نوزاد تحویل نمیگیریم که هر کاری کرد تحمل کنیم و ترو خشکش کنیم! باید خودت همکاری کنی! تازه خودشم تیک عصبی داشت بخدا! کلی جلوی خودمو گرفتم که بهش نگم عصبی به نظر میرسید به نظرم یه دکتر اعصاب برید بد نیست!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد