برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

...

دلم میخواد روبه روت بشینم، زل بزنم تو چشمات و بگم متاسفم. متاسفم که اومدم پیشت. متاسفم که من خوردم به پستت. متاسفم که انقد سختم. متاسفم که انقدر بچگانه رفتار میکنم. متاسفم که حتی نمیدونم با خودم چند چندم. متاسفم که تو‌ رو هم وارد دنیای خود درگیری‌های همیشگیم کردم. متاسفم که انقدر اذیتت میکنم. متاسفم که تحملم میکنی. به خاطر تمام چیزی که هستم متاسفم. متاسفم که وجود دارم. 

ولی علارغم تمام کارهایی که میکنم، علارغم تمام مرض‌های مسخره‌ای که دارم، علارغم تمام رفتار احمقانه‌م، هرگز نخواستم ناراحتت کنم. هرگز نخواستم حتی ناراحت باشی. تصورش هم برام دردناکه. تصور ناراحت بودنت، عصبانی بودنت یا مریض شدنت. مثل همون بچگیا که دیدن گریه‌ی مامان قلبم رو به درد میاورد، تصور اذیت شدن تو هم برام دردناکه. خیلی دردناک. شوخی نمیکنم، اغراق هم نمیکنم. حاضرم جای تو غصه بخورم تا تو خوب باشی. تو خوشحال باشی همیشه. من به درد کشیدن عادت دارم. من اونی‌ام که تا تهش میره اما آفَت نمیخوره. من به عذاب عادت دارم. دیدن زجر کشیدن دیگران، بیشتر از دردای خودم دردم میاره و دیدن زجر کشیدن تو و مامان فراتر از تحمل منه. 

تو جزو اون انسان‌های قشنگی هستی که دلم میخواد از تمام تلخیای دنیا دور بمونن. از اونایی که حیفن برای این دنیا. حیفن برای این آدما. از اونایی که اگه من خالقشون بودم، به خاطرشون به خودم میبالیدم. به خاطرشون، بدیِ آدم‌های دیگه رو میبخشیدم و هر روز خورشید رو به امید بیدار شدن اونا به زمین میتابوندم. از اونایی که وقتی دلم از انسان‌ها میگرفت و میزدم به سیم آخر که همشونو نابود کنم، حضور اون آدم‌های قشنگ باعث میشد دست نگه‌دارم و به این گونه‌ی سربه‌هوا یه فرصت دوباره بدم. 

میدونی، حق با توعه. من صفر و صدی‌ام. منه صفر و صدی تو رو صد میبینه. کاش هیچوقت سعی نکنی تو این زمینه تعادل رو نشونم بدی. کاش هیچوقت نخوای صد نباشی. تو باید همونجا بمونی. من جایگاهی که برام داری رو دوست دارم. من دوست داشتن تو رو دوست دارم. 

دلم میخواد برم. محو شم. تموم شم. دلم میخواد یکی "کات" بده و این بازی رو تموم کنه. دلم میخواد برم و این دنیا رو بذارم برای تمام اونایی که دوستش دارن. برای تمام اونایی که فکر میکنن ارزش جنگیدن داره. "حیات" و "زندگی" ، "انسان بودن" . هدیه‌هایی هستن که دلم میخواد بذارم تو جعبه‌شون و برشون گردونم به صاحبشون. بعدم دست‌های خالی‌مو بذارم توی جیبم و بزنم به جاده‌ای که ته نداشته باشه. انقدر برم تا دیگه حتی از چشم آدما یه نقطه هم نباشم. من دلم رفتن میخواد. رفتن از همه جا به هیچ‌کجا. یه روزی بالاخره جرات میکنم بندهای کفش‌هامو محکم میکنم و میرم. ولی هر جا که برم و هر جا که باشم، هرگز تو رو فراموش نمیکنم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد