چهارشنبه یه چیزی حول و حوش ۲۰ دقیقه جلوی روانکاوم فقط و فقط لرزیدم بدون اینکه حتی کلمهای حرف بزنم. و اون هر پنج دقیقه هی تکرار میکرد که سعی کن حرف بزنی به اضطرابت کمک میکنه اما من انگار لال شده بودم. مغزم خالی شده بود و اصلا به هیچی فکر نمیکردم و نمیدونستم چی بگم. اصلا برای خودمم عجیب بود این شدت لرزش از کجا میاد چون من که حالم خوب بود! فقط زل زده بودم به در و دیوار و هی تعجب میکردم که چه مرگم شده چرا نمیتونم حرف بزنم و چرا انقدر شدید دارم میلرزم. تمام سعیمو میکردم که یه چیزی پیدا کنم که در موردش حرف بزنم یا یه جوری این لرزش رو کنترل کنم ولی نمیشد و هر لحظه هم شدیدتر میشد. از تغییر پوزیشن نشستن گرفته تا فرو کردن ناخنها توی دست! همه رو امتحان میکردم ولی فایده نداشت! انگار اضطراب یه هفته جمع شده بود و به محض اینکه پامو گذاشتم تو اتاق شروع کرد به بیرون ریختن. وضعیت رقتبار و غمانگیزی بود :(
تازگیا به این نتیجه رسیدم که وقتایی که حالم بده و استرس دارم یا تحت فشارم، در واقع خودم حالیم نیست چقدر وضعیتم خرابه! ینی مثلا فکر میکنم خیلی خوب و ریلکسم اما انگار اینطوری نیست و یه بخشی از وجودم داره تیکه تیکه میشه از فشار و استرس. انگار هر روز یه بخشی از وجودم داره جون میده و رو به احتضاره. اینو وقتی میفهمم که میرم پیش روانکاوم و موقتا اون تایمی که پیش اونم احساس آرامش میکنم و میفهمم ریلکس شدن واقعی چه جوریه.
:(