برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

اورجینال بودن از ویژگی‌های بارز وی بود

بچه‌تر که بودیم باید درخت رو سبز میکشیدیم. درخت صورتی، نارنجی یا بنفش وجود نداشت. باید آسمون رو آبی میکشیدیم. چون رنگ آسمون آبی بود. بزرگ‌تر که شدم مطمئن‌تر شدم که انسان‌ها تصمیم گرفتن نبینن. من درختی رو دیدم که شکوفه‌های سفید داشت. بوته‌ای رو دیدم که نزدیک بهار صورتی رنگ بود و توی تابستون سبز. حتی درخت زرد رنگ هم دیدم. من گاهی سرم رو بالا گرفتم و رنگ بی‌نظیر آسمون رو دیدم. دیدم که همیشه آبی نبود. گاهی بنفش بود. گاهی قرمز و گاهی نارنجی. من از سبز دیدن همه‌ی درخت‌ها بدم میاد. من از آبی دیدن همه‌ی آسمون‌ها هم بدم میاد. من بدم میاد از ندیدن تفاوت ها. بدم میاد از یک شکل شدن و یک شکل بودن. من نمیتونم باور کنم که خدایی که فیل، مورچه و زرافه رو آفریده، همه چیز رو یک شکل بخواد. من نمیتونم فکر نکنم که خدا بازیگوشانه آفریده. چطور میشه این حجم از تنوع رو توی خلقت نادیده گرفت؟ چطور میشه خطکش دست گرفت و همه چیز رو یه اندازه زد در حالی که خالقشون بدون هیچ آداب و ترتیبی خلقشون کرده؟ گاهی فکر میکنم دیگه خدا چطور میتونست بهمون بگه "من عاشق تنوعم و چیزی که تو هستی حاصل تمام خلاقیت بی‌نظیر منه. پس لطفا از بین نبرش. شبیه کسی نشو" . گاهی فکر میکنم وقتایی که داریم اضافه‌های هم رو قیچی می‌کنیم تا همه شبیه هم بشیم، خدا بغض میکنه، دلش میگیره و بابت تمام حسی که پای خلق هر موجود منحصر به فردی گذاشته، اشک میریزه. 

من به رنگ پوست آدم‌ها، رنگ موها و چشم‌هاشون نگاه میکنم و به این فکر میکنم که چطور ممکنه کسی که انقدر سرخوشانه و بی‌مرز خلق کرده، زندگی مخلوقاتش رو یکنواخت و شبیه هم بخواد. گاهی سعی میکنم خودم رو بذارم جای خدا. من اگه خالق همچین تنوعی بودم، به بنده‌هام میگفتم برید و زندگی کنید به شیوه‌ی منحصر به فرد خودتون. شاید من اگه جای خدا بودم، توی کتابم میگفتم قسم به خلاقیتی که توی آفرینش به خرج دادم. قسم به تمام سیاره‌هایی که حتی یه دونه‌شون هم شبیه اون یکی نیست. قسم به موجودات شگفت‌انگیز کوچیک و بزرگی که توی آب‌ها و خشکی‌ها زندگی میکنن. قسم به رنگ پوستتون ای انسان‌ها، آیا نمیبینید که خالقتون عاشق تنوعه؟

گاهی فکر میکنم خدا شاید التماس‌وارانه بهمون میگه شبیه هم نباشید. شبیه هم نشید و شبیه هم فکر نکنید که من عاشق همین تفاوت‌هاتونم. شاید دم در بهشت، وقتی که داشت راهیمون میکرد به این دنیا، تو اون لحظه‌های آخر توی چشمهامون نگاه کرد و  گفت، برید و زندگی کنید. هر جوری که دوست دارید. برید و هر کاری که میخوایید بکنید. راهی وجود نداره، مقصدی وجود نداره. برید و داستان خودتون رو بسازید. داستانی که به هر شکلی باشه، من راضی‌ام و دوستش خواهم داشت. 

نظرات 2 + ارسال نظر
Alone جمعه 24 اسفند 1397 ساعت 11:29 http://bivajeh.blogsky.com

قربون اون تنوعش برم ک مارو انقدر متفاوت خلق کرد:)

یه جاهایی هم گند زد البته :)

فاضله هاشمی یکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت 20:39

عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد