برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

...

شاید خدا اولین روانکاو دنیاست. شاید خدا بود که اولین بار نشست روبه‌روی انسان تا داستان زندگیش رو بشنوه. بدون قضاوت. تا دردناک‌ترین، تلخ‌ترین و پست‌ترین بخش‌های وجود مخلوقش رو ببینه و همچنان صبورانه دوستش داشته باشه. شاید خدا پذیرفته که انسانی که آفریده همینه. مجموعه‌ای از گناه، عشق، درد، اشتباه و زیبایی. شاید خدا اون روانکاویه که تونسته بدی‌های انسان روبه روش رو ببینه و همچنان با محبت در رو به روش باز کنه و اون رو  کنار خودش بپذیره. شاید خدا تنها روانکاویه که میدونه انسان هیچ جای دیگه‌ای به جز اتاق اون نداره و هیچکس دیگه‌ای مثل اون نمیتونه بدی‌های مخلوقش رو تاب بیاره. شاید خدا خستگی‌ناپذیرترین روانکاو دنیاست که بدقلقی‌های آدم رو اندازه‌ی قشنگی‌های قلبش دوست داره چون میدونه که تمام این‌ها بخشی از وجود انسانه. چون میدونه که همین کامل نبودنه که آدم رو میسازه. همین اشتباهات و حتی گناه‌ها.

پس شاید هیچ مجازاتی در کار نباشه. شاید تنها چیزی که خدا ازمون میخواد اینه که بشینیم جلوش و حرف بزنیم تا همونطور که اون انسان رو شناخته، بتونیم با خودمون روبه رو شیم. تا شاید از صبوری و محبت اون یاد بگیریم که ما هم خودمون رو بپذیریم و با خودمون مهربون‌تر باشیم. 

نظرات 1 + ارسال نظر
mahee سه‌شنبه 6 فروردین 1398 ساعت 01:37 http://gahnegar.blogsky.com

چقد قشنگ و دلنشین و تامل برانگیز بود.

مرسی :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد