برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

...

عید رو به نگار تبریک نگفته بودم. حال نداشتم. در واقع کلا عید رو فقط به دو نفر تبریک گفتم. روانکاوم و استادم. به هیچکس دیگه‌ای هیچ پیامی نفرستادم. اصلا حوصله‌ش نبود. نگار هم عید رو به من تبریک نگفت تا همین دیروز که بهم پیام داد. اونم حالشو نداشت. اونم به هیچکس تبریک نگفته بود. گفتم حال نداشتم به کسی تبریک بگم. گفت خری دیگه، دقیقا عین من :))) اصولا دوست‌ها همینن احتمالا. عین همن. خوبی دوست درست داشتن اینه که میشه عید رو تبریک نگفت و مطمئن بود که ناراحت نمیشه. اصلا میشه بهش گفت حال نداشتم به هیشکی پیام بدم و مطمئن بود اون درک میکنه که چه جوری میشه که آدم حال نداشته باشه عید رو تبریک بگه! نمیدونم از این شبیه بودنمون به هم خوشحال باشم یا ناراحت. منظورم از لحاظ اخلاقی نیست البته. شبیه بودن حال و هوای جفتمون. حال نداشتن تبریک گفتن عید مثلا. یا اینکه به قول اون خر بودن جفتمون :)) البته به نظر من اون کمتر خره! ولی در کل وقتی بهش فکر میکنم خوشحال نمیشم از این حس و حالی که اونم داره. برای حس و حال هایی که تجربه کرده و متاسفانه اون موقع من نفهمیده بودم. بعضیا واقعا حیفن برای بعضی چیزا. نگار زیادی خوبه. حقش نیست تحمل این درون متلاطمی که زندگیش رو سخت کنه.

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد جمعه 23 فروردین 1398 ساعت 00:44

baharetun mobarak bashe

ممنون همچنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد