برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

این تکرارهای چندشناک

یه وقتایی که اتفاقا کم هم نیستن، نسبت به انجام کارهای روزمره‌ای که هیچ‌جوره نمیشه ازشون فرار کرد دچار حس چندش‌اوری میشم. مثل همین الان که شب شده و باید بخوابم. حس چندش‌اوری داره فکر کردن به پروسه‌ی خواب و بیدار شدن. انگار تو طول شب یه عالمه زهر لجن‌طور میریزن توی بدنم که صبح با یه حس چندش‌اوری بیدار میشم. دقیقا همون مدلی که آدم چندشش میشه و بینیش چیش میخوره، صبح چشمامو باز میکنم و حالم از حس درونم بهم میخوره. یا مثلا نسبت به آب خوردن هم این حس رو پیدا میکنم! گاهی پیش میاد که آب خوردن یا حتی غذا خوردن برام خیلی کلافه‌کننده میشه. شبیه یه تکرار اعصاب خوردکنی که هیچ جوره نمیتونم ازش فرار کنم و این عصبیم میکنه. دلم میخواد خیلی هیستریک‌طور و عصبی بشینم گریه کنم یا مغزمو در بیارم یا اصلا خودمو بزنم! همینقدر مستاصل!

واقعا نمیدونم چطوری توصیفش کنم چون تنها تعریفی که از این حس تو ذهنم میاد همین چندش‌اور بودنه. شاید یه ذره عادی نیست ولی به هر حال چندشم میشه از شب خوابیدن و صبح بیدار شدن. از آب خوردن، از دارو خوردن و بلعیدن قرص! 

نسبت به قرص‌ها هم حس چندش آوری پیدا کردم! اصلا نسبت به خودم حتی!! از خودمم چندشم میشه و خودم برام غیرقابل تحمل میشه!

نظرات 2 + ارسال نظر
احسان چهارشنبه 28 فروردین 1398 ساعت 02:37

+خب خوبه، امیدوارم بهترتر بشی :)

+اره خب، دیگه تو دانشگاهیم و خبرا رو میشنویم و اینا.
اره به نظرم فرصت خوبیه تا اگه کم خوندی یا نتونستی بخونی بتونی جبران کنی

+موفق باشی :))

مرسی :)
خدا کنه ابر و باد مه خورشید و فلک بذارن بلکه یکم اعصابم آروم شه بشینم درس بخونم

احسان سه‌شنبه 27 فروردین 1398 ساعت 23:23

:))

+رفتی پیش روانکاوت؟ چطور بود؟
+ارشدم که عقب افتاد *__*

اوهوم رفتم! خوب بود خیلی دلم براش تنگ شده بود :)
پیگیر اخبار ارشد هم هستی :)
اره خوشحالم که عقب افتاده. دارم سعی میکنم تمرکز کنم بخونم ایشالا همین امسال قبول شم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد