امروز داشتم در مورد شغل ایندم فکر میکردم و به این نتیجه رسیدم که میخوام وقتی بزرگ شدم یه خلافکار حرفهای بشم و باند خودمو تشکیل بدم. وقتی کارم گرفت و حسابی خفن شدم، یکی از انبارهای متروکهی خارج از شهر رو میخرم، خالیش میکنم، بعدم با بروبچ یه نقشه میکشم و روانکاوم رو میدزدم میبرم تو اون انبار زندانی میکنم :))) بعدم یه جوری صحنهسازی میکنم که انگار کشته شده جسدشم مفقود شده. اونوقت دیگه کلا مجبور میشه کلا ور دل من باشه. به خوبی و خوشی کنار هم زندگی میکنیم. به همین زیبایی ^_^
+ بله درست حدس زدید؛ همینم برای خودش فرستادم :)) بدبخت آخرش منو به دایرهی پلیس جنایی ارجاع میده :)))
من حدسم اینه تو همون انبارم میشینه روبروت بهت زل می زنه و هر چی بکی در جواب فقط میگه: هومممم!
اره دقیقا :)) ولی خب به هر حال همین که کنارم بود راضی بودم
اینقدر دوسش داری ین!!
اره خیلی :)