برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

...

دیروز وقتی به روانکاوم راجب حدسیاتم در مورد رفتارهایی که حس میکنم به صورت ناخودآگاه انجام میدم تا در نهایت از اون فاصله بگیرم گفتم، بهم گفت " پس میخوای منو ول کنی". جمله‌ی عجیبی بود. حس خاصی داشت برام. نگفت میخوای جلساتت رو ادامه ندی. نگفت میخوای دیگه مشاوره نیای، گفت میخوای منو ول کنی! عین یه رابطه‌ی عاطفی که یه نفر اون یکی رو ول میکنه. رابطه‌ای که یه نفر دوست داره توش بمونه و نفر دیگه میخواد رهاش کنه، ولش کنه. قبلن هم در مورد رابطه‌ی خاص درمانگر و بیمار در روانکاوی خونده بودم. این رابطه اونقدر خاص و عمیقه که اصطلاح "کات کردن" رو در مورد تموم کردنش به کار میبرن. در واقع تموم کردن رابطه‌ی درمانی توی روانکاوی، شبیه کات کردن تو یه رابطه‌ی عاطفی میمونه. همونقدر پیچیده‌. به خاطر همین تو روانکاوی یکی از قوانین اینه که همینجوری نمیشه یهو جلسات رو تموم کرد و نرفت! باید حتما قبل کات کردن، چند جلسه در موردش با درمانگر صحبت کرد. این رو بارها روانکاوم بهم گوشزد کرده چون من بارها بهش گفتم دیگه دلم نمیخواد بیام پیشت. اونم بارها در ادامه‌ش بهم گفته که اگه روزی تصمیمت این بود، همینجوری نمیتونی تموم کنی و باید چند جلسه در موردش باهم صحبت کنیم. البته که من هیچوقت تصمیم جدی نداشتم برای قطع کردن جلسات درمانم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد