برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

کات

همین الان به روانکاوم پیام دادم که دیگه نمیتونم درمانم رو ادامه بدم، تایم‌های منو کنسل کنه و بده به یکی دیگه! گفتم میفهمم که باید اینارو حضوری بهت بگم، ولی من علاقه‌ای ندارم که بیام و در مورد اینا صحبت کنم. گفتم اینطوری راحت‌ترم و کمتر اذیت میشم!


چرا اینکارو کردم؟؟ چون عقل ندارم!! چون مریضم، خودازاری دارم!! چون اصلا خوشم میاد خودمو شکنجه بدم!! این یه بخشی از قضیه‌س. بخش دیگه اینکه من واقعا خسته شدم. این پروسه خیلی فرسایشی شده. حالم داره از وابستگیم به اون بهم میخوره. نمیتونم تحمل کنم که اون انقدر متفاوت با بقیه‌ی آدما باشه. این طرز فکر سیاهم رو نسبت به آدم‌ها از بین میبره! ترجیح میدم فکر کنم همه بدن، همه آسیب میزنن و همه ترسناکن. نمیخوام در رو باز کنم و سختی بیرون اومدن از ‌پیله‌ی همیشگیم رو به خودم بدم. شاید چون زیادی ضعیفم. ولی به هر حال هر چیه دلم خواست بهش خیلی جدی بگم که نمیتونم ادامه بدم. حداقل برای یه مدتی. 

یا شایدم میخوام ببینم ری‌اکشن اون چیه!!

نظرات 1 + ارسال نظر
شهرزاد جمعه 30 فروردین 1398 ساعت 23:55

نظرم به جمله‌ی آخر نزدیکه. چون خودمم زیاد از اینجور کارا می‌کنم و الانم شدیداً واسه ری‌اکشنش هیجان‌زده شدم. بنویس حتما!

اره نظر خودمم همینه! ولی به هر حال موضوع مهمیه چون ری‌اکشن غلطش، دلیل کافی‌ای که برای قطع کردن جلسات درمانم نیاز دارم رو بهم میده!
باشه :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد