از وقتی که روانکاوی رو شروع کردم، به طرز وسواسگونهای تو تمام اینترنت و شبکههای اجتماعی در موردش سرچ کردم. میخواستم بیشتر بدونم و بیشتر بشناسم. میخواستم ببینم تجربهی بقیه چطور بوده. بارها و بارها توی توییتر سه تا کلمهی "روانکاوی" ، "روانکاو" ، " روانکاوم" رو سرچ کردم تا بفهمم نظرات بقیه چیه. حتی اسم داروهایی که مصرف میکنم و آدمهایی که همین داروهارو مصرف میکنن رو هم سرچ کردم. دلایل زیادی داشتم برای این کار. حس میکردم دونستن کمکم میکنه. در واقع فکر میکردم دونستن همیشه کمک کنندهس تا آدم شرایط رو بهتر هندل کنه و بهتر کنار بیاد. اعتقاد داشتم که آگاهی، چیزی شبیه قدرت به آدم میده. دلیل بعدیش این بود که اعتماد نداشتم. نه به پروسهی درمان و نه به روانکاوم. نگران بودم که نکنه اشتباه کنه، نکنه یه کاری کنه که حالم بدتر شه. میخوندم تا به جای اون، قدرت آگاهی خودم رو بالا ببرم تا بتونم جلوی اشتباهات اون رو بگیرم. سخت بود مثل بچگیها اعتماد کردن و دوباره بیاعتماد شدن.
بعد از این همه مدت خوندن و سرچ کردن در مورد روانکاوی، امشب بالاخره خسته شدم . بالاخره امشب به این حس تاریخی رسیدم که دونستن و فهمیدن اینا کمکی به من نخواهد کرد. درسته دونستن خوبه، ولی معنیش این نیست که همیشه کمک کنندهست. گاهی قدرت ناخودآگاه انقدر زیاده که ابزار آگاهی نمیتونه مهارش کنه. اینو هفتهی پیش که خیلی یهویی تصمیم گرفتم رواندرمانی رو قطع کنم فهمیدم. علارغم بازیگونه بودن کارم، میدونستم که داره چه اتفاقی میوفته و علت این ریاکشن چیه ولی نمیتونستم جلوش رو بگیرم. و خب هنوز هم اعتماد کردن سخته. هنوز هم نگرانی بابت اشتباهات روانکاوم وجود داره ولی الان به این حس رسیدم که بینهایت دلم میخواد فکر کردن و نگران بودن در مورد پروسهی درمان رو به اون بسپارم و خودم بهش اعتماد کنم و همراهش پیش برم. قبلا دلم میخواست تمام مسئولیت هارو خودم به دوش بکشم. سخت بود حتی فکر کردن به اینکه شاید خوب باشه اگه بخشی از این وظایف رو بسپارم دست فرد دیگهای تا کمکم کنه. راستش تمایلی هم بهش نداشتم و نمیتونستم باور کنم که کسی باشه تا بتونم بیشتر ازخودم بهش اعتماد کنم. اما الان گرچه اون حسها هنوز هست، اما حس جدیدی درونم شکل گرفته که تمایل داره تا این نگرانیهارو بسپاره به اون و کنار بیاد با جایگاهش به عنوان درمانگر. احساس میکنم بسه هر چقدر من نگران وظیفه ی دیگران بودم. بهتره خودشون نگرانش باشن و منم فقط همون نقش شخصی خودم رو ایفا کنم.