در واقع تا ساعت ۱۰:۳۰ هنوز تصمیمم این بود که نرم.ولی تقریبا از پنج دقیقه بعدش نظرم عوض شد و خیلی یهویی تصمیم گرفتم برم. برم و به جای اینکه تنهایی عذاب بکشم، حرصم رو سر روانکاوم خالی کنم. واقعا کنکور برام مهمه و حاضرم هر کاری بکنم که یکم از بار روانیم کمتر بشه بشینم سر درسم. با این توجیح پاشدم رفتم. با توپ پر و عصبانی هم رفتم. نشستم روی مبل، کفشهامو دراوردم، کتابم رو برداشتم و شروع کردم به خوندن و تست زدن :))
گفت چی شد که کتابتو آوردی اینجا درس بخونی؟ گفتم من هر کاری اینجا بکنم، مفیدتر از حرف زدن با توعه :)))
حتی جهت بیشتر توهین کردن بهش، گوشی رو برداشتم و بازی کردم! گفت ینی حتی بازی کردن با گوشی هم از حرف زدن با من بهتره؟ گفتم کلا هر کاری بهتر از حرف زدن با توعه :))
حالا الان میگید دختره مریضه، سادیسم داره ولی انصافا هفته پیش یه چیزی گفت که بدجوری اذیتم کرد. حتی امروز هم خودش پذیرفت که اشتباه بود گفتن اونها و حق دارم انقدر اذیت شده باشم. سه روز کامل من سردرد داشتم. سردردی که با پنج شیش تا ژلوفن خوب نمیشد. انقدر ازاردهنده بود که مجبور شدم برای اینکه یکم حداقل سردردهام کمتر شه، دوباره بهش پیام بدم توی تلگرام. از چهارشنبه تا شنبه پیام نمیدادم. رسما داشتم دیوونه میشدم. هنوزم بخشیدنش کار سختیه. هنوزم از فکر کردن به چیزی که گفت قلبم درد میگیره. امروز از مترو که پیاده شدم انقدر حالت تهوع داشتم که به زور خودمو رسوندم کلینیک و پریدم تو دستشویی. با معدهی خالی قاطی صفرایی که بالا آوردم لختههای خون بود. تا حالا اینطوری نشده بودم. انصافا دهنم داره سرویس میشه تو این پروسه درمان. قشنگ دارم میبینم چه روان مریضی دارم. انقدری چرکو کثافت تو مغزمه که حتی ذره ذره بیرون ریختنش هم انقدر داغونکننده و فراتر از تحملمه. حتی با وجود همراهی همهجانبهای که اون داره و تمام تلاشی که میکنه تا حتی وقتی که اونجا نیستم هم حضورش رو احساس کنم که کمتر سخت بگذره برام، با این حال سخته. خیلی خیلی سخته
منم دلم برای روانکاوم تنگ شده ولی وقتش پره.کاش ادامه میدادم و حرفشو گوش میکردم .اگه یکبار دیگه قبولم کنه قول میدم دیگه اذیتش نکنم
ببخشید ولی یکم بیش از حد به روانکاو بها ندادید که با یه اشتباه ایشون بهم بریزید و حالتون اینطوری بشه؟ :(
میفهمم چی میگی ولی توضیحش مربوط میشه به پروسهی روانکاوی و جایگاه خیلی ویژهای که روانکاو داره. شما داری با مشاورها و روانشناسها مقایسه میکنی که خب روانکاوی خیلی خیلی متفاوته و با توجه به تحقیقات خودم! این روند و پروسه عادیه و بخشی از درمانه. چیزیه که روانکاوا بهش میگن انتقال و خب، تا یه حدودی در مورد من شدیدتر اتفاق افتاده.