یه روز بالاخره اون شکاف مخفی روی سرم رو پیدا میکنم، میشینم دونه دونهی کوکهاش رو میشکافم و از خودم میزنم بیرون. نه اینکه مسیری باشه یا مقصدی، فقط میخوام برم تا بالاخره یه جایی این دلم آروم بگیره. یه جایی که احساس غربت نکنم و غریبه نباشم. مهم نیست سیاره باشه، ستاره باشه یا حتی قمر. مهم نیست ساکنینش کیا باشن، آدم، حیوون یا گیاه. مهم حس تعلقه. انقدر میرم تا بالاخره یه جا احساس تعلق کنم. یه جا آروم بگیرم، نفس عمیق بکشم و با خیال راحت، دلم رو بذارم روی زمینش و مطمئن باشم قرار نیست که دیگه قرار نیست به خاطر تیکه تیکه شدنش استرس داشته باشم.
عا حالا دقت کردم هی به جای a e میزدم://
:))
دوسش داشتم
تو ام خلی آفرین
خط دومو نفهمیدم تعریف بود یا چی :)
نمیخواد از خودت بزنی بیرون
اون بادکنکاتو بترکون
آنقدر مزه میده
بادکنک ندارم
بسته بودی یا من ادرسو اشتباه میزدم؟
نه بابا نبسته بودم