برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

...

یه روز بالاخره اون شکاف مخفی روی سرم رو پیدا میکنم، میشینم دونه دونه‌ی کوک‌هاش رو میشکافم و از خودم میزنم بیرون. نه اینکه مسیری باشه یا مقصدی، فقط میخوام برم تا بالاخره یه جایی این دلم آروم بگیره. یه جایی که احساس غربت نکنم و غریبه نباشم. مهم نیست سیاره باشه، ستاره باشه یا حتی قمر. مهم نیست ساکنینش کیا باشن، آدم، حیوون یا گیاه. مهم حس تعلقه. انقدر میرم تا بالاخره یه جا احساس تعلق کنم. یه جا آروم بگیرم، نفس عمیق بکشم و با خیال راحت، دلم رو بذارم روی زمینش و مطمئن باشم قرار نیست که دیگه قرار نیست به خاطر تیکه تیکه شدنش استرس داشته باشم. 

نظرات 4 + ارسال نظر
kata سه‌شنبه 7 خرداد 1398 ساعت 00:17

عا حالا دقت کردم هی به جای a e میزدم://

:))

شتیکِ یکشنبه 5 خرداد 1398 ساعت 03:52 http://www.stike.blogsky.com

دوسش داشتم

تو ام خلی آفرین

خط دومو نفهمیدم تعریف بود یا چی :)

انسان یکشنبه 5 خرداد 1398 ساعت 03:35 http://1398siyah.blogsky.com

نمیخواد از خودت بزنی بیرون
اون بادکنکاتو بترکون
آنقدر مزه میده

بادکنک ندارم

kata یکشنبه 5 خرداد 1398 ساعت 03:30

بسته بودی یا من ادرسو اشتباه میزدم؟

نه بابا نبسته بودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد