برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

...

خیلی سال پیش یه انیمیشن بی‌نظیری دیدم که هیچ‌جوره هیچ بخشی از اسمش رو یادم نمیاد. داستانش در مورد یه شهر زیرزمینی بود که اهالیش چیزی از دنیای بیرون نمیدونستن. یه شهر تاریک و افسرده که مردم فکر میکردن تمام دنیاست و مجبور بودن توی معدن‌ها کار کنن و جواهر استخراج کنن. کسی حق نداشت بیرون بره. اصلا کسی نمیتونست بیرون بره چون شهر، در قعر زمین بود. اصلا یادم نمیاد داستانش چطور پیش میره و چی میشه فقط یادمه که شخصیت اصلیش که یه پسر بچه بود، تصمیم میگیره شهر رو ترک کنه. هیچ ایده‌ای نداشت که بیرون از دنیای نیمه تاریک اون شهر، چه چیزی وجود داره. فقط حس میکرد یه چیزی این وسط درست نیست و قاعدتا زندگی نباید اینطوری باشه. یه موشک میسازن و البته با کلی بدبختی شهر رو ترک میکنن چون شهردار بدجنس، به هیچکس اجازه نمیداد کاری برخلاف میلش انجام بده. اصولا تو اون شهر هیچکس حق نداشت به جز کارهایی که بهش دیکته شده بود، کار دیگه ای انجام بده. همه‌ همونطوری زندگی میکردن که قرار بود زندگی کنن. همه همون کاری رو میکردن که بهشون دستور داده شده بود. اصولا برای هیچکس حتی سوال پیش نمیومد که چرا نور نیست؟ چرا شهر اینطوریه و چرا زندگی انقدر کسالت‌باره؟ 

متاسفانه چیزی از ماجراهایی که براشون پیش میاد یادم نیست. فقط آخرای کارتون رو یادمه که بالاخره اون پسر بچه موفق میشه و از قعر زمین میاد بالا، حس تعجب و شگفت‌زده‌گیش رو وقتی برای اولین بار میچرخه و نور شدید خورشید رو میبینه هنوز یادمه.  هنوز یادمه وقتی روی چمن‌های دشت میشینه و بالاخره میفهمه دنیا چقدر متفاوت‌تر از اون شهر مریضه. 

بعد از دیدنش، تمام مدت به بدبختی آدم‌های ته اون شهر فکر میکردم و دلم میسوخت به خاطر زندگی‌ای از ترس، توی تاریکی و بردگی میگذروندن. شاید اون فقط یه کارتون بود، ولی شدت واقعی بودنش زیادی برام تلخ بود. 


نظرات 3 + ارسال نظر
احسان پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 12:13

خواهش میکنممممممم :))
^___^

احسان پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 01:25

^__^

والا نمیدونم اصن انیمشین ساختن یا نه
ممکنه تو ذهنت انیمشین ثبت شده باشه چون که سکانسا و ایناش میخوره به انیمیشن
ولی خیلی فیلم خوبی بود خودمم میخوام بدانلودمش

خوده خودش بود :)))
اره چون دوتا نوجوون بودن یکم فضاش شبیه فیلمای تینجری بود فک کردم کارتونه :)
ولی مرسی واقعا! سالهاست که دلم میخواست دوباره ببینمش!
الان دارم میبینم ^_^

احسان چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 23:44

اینو که گفتی یاد یه فیلم افتادم
City of Ember
یه چیزی تو همین مایه ها بود داستانش

واییییییی احسان سرچ کردم در موردش دقیقااااااا موضوعش همینه!! اصن اشک تو چشام جمع شد!
ببین از روش انیمیشن نساختن؟؟؟
ینی ممکنه فیلم بوده باشه بعد تو ذهن من انیمیشن ثبت شده باشه؟؟
وای ولی خیلی خوب بود دقیقا موضوعش همین بود خیلی ذوق کردم الان میذارم دانلود شه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد