برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

..

دلم میخواد رابطم با تو رو بذارم توی یه ویترین شیشه‌ای، هر روز ساعت‌ها بشینم تماشاش کنم و لذت ببرم. گاهی سرخوشانه به خدا و فرشته هاش نشونش بدم و بگم ببینید من چی دارم؟ ببینید چقدر قشنگه، چقدر لطیفه.

 دلم میخواد دستت رو بگیرم، ویترین قشنگم رو نشونت بدم و بگم من بلد نیستم ازش مراقبت کنم، تو قول بده مواظبش باشی. تو قول بده یه کاری کنی نشکنه، آسیب نبینه. من انقدر دست‌هام زمخت شده که هر کاری هم کنم، هر جوری هم بخوام لمسش کنم آسیب میبینه. میخوام مواظبش باشم اما نمیتونم. تو اما قول بده بیای و ازش مراقبت کنی. بیای و لمسش کنی، گردگیریش کنی. تو دست‌هات لطیف‌تره، مراقب‌تره. من اما زیادی تیره شدم، زبر شدم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد