احتمالا تئوریهای مربوط به طالع آدمها حقیقت داشته باشه. قدیمیها اونقدرها هم حرفهای بیخود نمیزدن. مثلا طالع بعضیها بینیاز بودنه. مال بعضیها مسافر بودن و بعضیترها جنون داشتن یا سرگردان بودن. ردپای طالعی که از ازل برای آدم نوشتن، تو تمام بخشهای زندگیش حضور داره. مثل من که از وقتی یادم میاد سرگردون بودم. گم شده و آواره. از اون مدل گمشدههایی که حتی نمیدونن آوارهی کجا هستن. مثل یه پیر فرتوتی که هر روز، تمام زندگیش رو فراموش میکنه، در خونه رو باز میکنه و میره بیرون در حالی که تمام شهر و آدمهاش غریبهان. اصلا تمام شهر که هیچی، بدترین قسمت سرگردونی و اوارگی، اینه که یه جاهایی آدم میایسته، ترسون و مبهوت حتی خودش رو هم یادش نمیاد. انگار که دست یه غریبه رو گرفته باشه، هی دلش میخواد بپرسه شما؟ من با شما نسبتی دارم؟ من شمارو میشناسم؟ هی این سوالات بدون جواب تکرار میشن و هر بار ته دل آدم خالی میشه از حجم ناشناس بودن بین زمین و آسمون و تمام محتویاتش.
پس چرا میگی فاتنزی؟
یکم پیچیده شد :/
من تجربش کردم عاخه
منم تجربهش کردم که نوشتم
ینی الکی نوشتیش؟
واقعا ک
بابا حسم بود سخت نگیر عجبا :))
نظرم راجع ب طالع 70 به 30 ینی 70 طالع 30 تلاش
بیشتر یه متن فانتزی و سورئال بود. اونقدرا منطق پشتش نبود :)