برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

..

ببینید من دیشب تو تپسی زدم دیدم از خونمون تا دانشگاه شهید بهشتی میشه ۱۲ تومن. گفتم خوبه دیگه صبح پامیشم با تپسی میرم. صبح تپسی رو باز کردم دیدم زده ۲۰ تومن!هی یه نگاه به مبدا کردم یه نگاه به مقصد کردم، گوشی رو چپه کردم، صفرارو شمردم، خلاصه هر کاری کردم واقعیت نه تنها تغییری نکرد، بلکه دو دیقه بعد شد ۲۱ هزار تومن! دیدم چه کاریه، ۹۹ تومنم بذارم روش میتونم یه جلسه دیگه بیام روانکاوی! اینه که گفتم بهتره از مسیر لذت ببرم و قدم زنان رفتم طرف تاکسی خطی‌های تجریش. رسیدم اونجا دیدم پرنده پر نمیزنه تو خیابون! باز هی چپو راست رو نگاه کردم، هی منتظر شدم، هی آسمونو نگاه کردم ولی تاکسی نبود! گفتم جهنم ضرر بابا، تپسی میگیرم دیگه! زدم تپسی شده بود ۲۳ تومن! در این لحظه ۱۲ تا نفس عمیق کشیدم و به گفتن مرگ بر علم بسنده کردم! دیگه واقعا یا باید بال درمیاوردم و به صورت هوایی خودمو میرسوندم اونجا یا تپسی میگرفتم! اینه که گفتم اقا پاشو بیا دیگه چیکار کنم! همینجوری که منتظر بودم طرف بیاد، یهو دیدم رانندهه‌ لغو زد :/

 پنجاه تا نفس عمیق دیگه کشیدم و هی فکر کردم اخه مرد مومن مگه من چیکارت کردم لغو کردی تو این اوضاع -_-

یه بار دیگه زدم، منتظر شدم یارو بیاد. بعد همینجوری که داشتم نقشه رو نگاه میکردم دیدم این تپسی ابله لوکیشنمو اپدیت نکرده! همون دم خونه رو زده بود بعد رانندهه داشت میرفت اون سمت!

به سان قرقی زنگ زدم بهش گفتم من تو میدون وایسادم پاشو بیا اینجا! در همین حین که داشتم باهاش حرف میزدم دوتا تاکسی خطی تجریش اومد! یه لحظه احساس کردم دوربین مخفی‌ای چیزیه :///

 بین دو راهی وجدانم و پول مونده بودم که در نهایت این وجدان خاک بر سر پیروز شد و‌ لغو سفر نزدم! خلاصه طرف اومد رفتم نشستم تو ماشین گفتم اقا بی‌زحمت سریع برید من امتحان ارشد دارم. اونم نه گذاشت نه برداشت گفت ویز دارید؟؟ :|  اینجای داستان سه سکته رو باهم زدم. گفتم حتما بلد نیست دیگه! منم ویز نداشتم! 

بالاخره با کلی سلام صلوات و با ذکر توکل بر خدا بریم ببینیم چی میشه راه افتادیم! در اولین خروجی اشتباه پیچید!

اینجا رسما با کمک کپسول اکسیژن تنفس میکردم! بهش گفتم اقا فک نمیکنی باید سمت غرب میرفتی؟ این میره شرق‌هااا! گفت اره تابلو اینطوری زده بود دیگه، نگران نباش الان اونجا دور برگردون داره دور میزنم میرم اونور! 

حالا با اینکه تقریبا ۷۹ تا از موهام در طی مسیر کاملا سفید شد، ولی خدایی یارو خوب رفت! یه ربعه رسیدیم! 

رفتم تو دانشگاه وسایلم رو تحویل دادم که یه آقاهه بهم یه کیسه داد. گفتم چیکارش کنم؟ گفت بده بغلی :)))))))))

نه خدایی گفت برو کیکو ابمیوه‌ت رو بگیر! رفتم سر آزمون شروع کردم به جواب دادن که وسطش نوک اتودم تموم شد! حالا من کلا یه دونه پاک‌کن و یه دونه اتود با همون نوک داخلش همراهم بود!ینی خودکارم نبرده بودم حتی =))))  به خانمه گفتم من اتودم تموم شده

بعد از اینکه مقادیری نگاه تاسف‌بار حواله‌م کرد و گفت تو چه جور دانشجویی هستی، از پشت سریم یه مداد گرفت. گفتم نهههه نوک پنج دهم بگیرید من با مداد نمیتونم^__^  که خب البته نه تنها وقعی ننهاد بلکه با گفتن "وا تو چقد ناز داری بشین بزن دیگه"، اعتراضم رو در نطفه خفه کرد! 

خدایی مداد راحت نیست! 

خلاصه با هر بدبختی‌ای بود مشغول شدم و آخرای آزمون میخواستم پاشم که دیدم یه قسمتایی از پاسخ‌نامه رو باید پر کنیم و امضا بزنیم. لاکن من خودکار نداشتم :) از بغل دستیم پرسیدم اونم نداشت! دیدم اگه به خانمه بگم رسما منو قورت میده، اینه که با استدلال استقرایی به این نتیجه رسیدم اگه با مداد ایراد میگرفتن، اون دختره حتما خودکار میاورد دیگه! اینه که دلو زدم به دریا و با همون مداد پر کردم!

نظرات 14 + ارسال نظر
احسان دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 01:57

بااااای :))

احسان دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 01:24

من کنکور ندادم آخه

شاگرد اول بودی یا چی؟
ببین من احساس میکنم از حسودی دارم میترکم!
بای اصن

احسان دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 00:23


ارشد راحته عاقا
بیا ببین کیا اومدن ارشد
آدم میمونه اصن -___-

بعد تو نباید چهارتا مشاوره راجب خوندنو اینا به من بدی؟؟؟ واقعا که

احسان دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 00:03

اره ارشدم

عرررررررر :(((((
حسودیم شد :((((

احسان یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 23:37

نه متالم

ارشد آیا؟

احسان یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 23:07

یس آی اَم

عهههه رشته‌ت چیه؟
نگو که کامپیوتری-____-

احسان یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 22:41

-___-

بابا پس تو که مثل خودمونی، یه فنی ایییی
(سرود دانشگاه تهران پلی می شود)

من نه تایید کردم و نه تکذیب
تو دانشگاه تهرانی؟!؟!

احسان یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 21:54

ساختمون جدید برق دانشگاه تهران؟؟!

احسان یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 17:30

بالاخره نگفتی میرفتی بالای همون ساختمون جدید برقی که منم فکر میکنم؟؟

خب من نمیدونم تو به کدوم ساختمون جدید برق فکر میکنی که :)))

محمد یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 01:06

با این وضع همین که رسیدید و حضور افتخاری داشتید جای شکرش باقیه ایشالا دفعه‌ی بعد!حداقل نوک اتود ببرید:))

:))))

احسان جمعه 24 خرداد 1398 ساعت 20:33

پناه برا خدا -___-

=))))))))))))))))))))))))))))

احسان جمعه 24 خرداد 1398 ساعت 20:30

پشمامممممم
یدونه اتود برده بودی اونم فقط با همون نوکی که توش بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اره :))))) بازم خوب برده بودم دیگه! میشد همونم نبرم!!

حمیرا جمعه 24 خرداد 1398 ساعت 19:05

نه بابا چرند میگن. اگه مهم بود بالاش می نوشتن با خودکار پر کنین وگرنه تصحیح نمیشه.

اره منم یه به فلانم حواله‌ش کردم و بعد با فراق بال با همون مدادم پر کردم =)))

حمیرا جمعه 24 خرداد 1398 ساعت 16:07 http://pieces.blogsky.com

من همیشه با مداد (یا اتد) زیر پاسخنامه روُ پر می کنم. بعد این نگرانی روُ دارم اگه یه وقت دست مراقب بخوره بهش و گرافیت مدادوُ پخش کنه، برگَم رد صلاحیت بشه :) بعد استدلال استقرایی می کنم که همه جای پاسخنامه گرافیتیه اگه این طور بود کلی برگه صلاحیت میشد، ولی چون تا حالا همچین اتفاقی نیفته، پس جای نگرانی نداره :)))

والا من همش تو ذهنم این بوده دیروز پریروز تو این کانال مانالا شنیدم که باید با خودکار پر کنیم، اینه که یکم چیز شده بودم! البته یکم فقط :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد