کاش داستان زندگی و آدمها شبیه مجلههای مصور بود.
مثل وقتایی که وسط یه داستان مصوری و از یه تصویر خوشت میاد، قیچی برمیداری، باقی داستان رو میریزی دور و فقط تصویری که دوستش داری رو نگه میداری. قیچی برمیداری و همهی اضافههای غیرقشنگ رو از اون تصویر قشنگ جدا میکنی. کاش زندگی هم همین بود. اونوقت یه روز بالاخره با خودم قیچی میاوردم و تمام دنیارو از تو جدا میکردم. تمام زندگی و آدمهارو از داستان دور میریختم و فقط تو رو نگه میداشتم.
تقصیر من نیست؛ داستانِ توی پسزمینه، زیادی نافرم و ناهماهنگه. شبیه تو نیست. دلم میخواد همش رو ازت جدا کنم چون دیدن یک جاش داره چشمهام رو آزار میده.