برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

...

دو هفته‌ست که داروهارو سرخود قطع کردم. دلیل خاصی نداشت صرفا از دارو خوردن خسته شده‌ بودم و خب، میخواستم ببینم بدون دارو چی میشه. شایدم یکم دلم میخواست به روانکاوم بگم ببین، کاری که گفتی انجام بده رو من انجام نمیدم و توام هیچ غلطی نمیتونی بکنی تا مجبورم کنی! در واقع منتظر بودم بگه باید هر جلسه راجب دارو نخوردنت حرف بزنیم و در نهایت اینکه اگه دارو نخورم نمیتونیم ادامه بدیم. منتظر بودم اینو بگه تا بگم پس بهتره ادامه ندیم. ولی نگفت! در واقع فقط یه جمله گفت که بهتره روند قطع کردن داروهات زیر نظر پزشک باشه، که البته همون موقع بهش گفتم دلم میخواد خودم و به صورت یهویی قطع کنم و برام مهم نیست نظر اون چیه.

نمیدونم دقیقا چقدر بعد از قطع داروها عوارضش مشخص میشه و نمیدونم اصلا عوارضی خواهد داشت یا نه. ولی فعلا که اوضاع نرماله و هیچ فرقی با زمان دارو مصرف کردنم نداره. تازه بهترم هست از یه لحاظایی. 

وقتی بهش فکر میکنم واقعا احساس کلافگی میکنم که از پس روانکاوم برنمیام. یه حس استیصال و درموندگی داره. احساس ناتوانی میکنم در مقابلش. کاش بلد بودم و میتونستم هوشمندانه‌تر عمل کنم تا یه جوری سوتی بده و دلم خنک شه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد