هر بار که خیلی جدی به مرگ فکر میکنم حقیقتا پشمام میریزه!
باورم نمیشه منم یه روز میمیرم و دیگه تو این دنیا زندگی نخواهم کرد!خیلی عجیب و شگفت انگیزه! باور نکردنیه!
علارغم بقیه، حس غالبم نسبت به این قضیه ترس نیست، شگفت زدگیه...ینی فک میکنم خیلی عجیبه...منحصر به فرد و هیجان انگیزه!
مثل این میمونه که به آدم بگن، ببین یه روز میاییم دنبالت میبریمت کهکشان راه شیری رو نشونت میدیم...یا بگن یه روز میبریمت تا ببینی از کجا اومدی!چی شد که الان اینجایی!
به اینا که فکر میکنم خیلی هیجان زده میشم...حس مسافری رو پیدا میکنم که قراره به یه سفر شگفت انگیز و متفاوت بره..حقیقتا همونقدر ذوق زده میشم!بعد تازه خیلیییی امید بخش و جذابه که این روند زندگی در این دنیا جاودان نیست و یه روز تموم میشه! خود این کلی به آدم انرژی میده اصن!
به نظرم عجیب ترین و منحصر به فرد ترین اتفاق زندگی هممون مردنه :) امیدوارم راحت تجربهش کنیم :)))
+بدترین شرایط اینه که بمیریم ببینیم اون دنیایی وجود نداشته و دیگه نیست و نابود شیم...که خب خیلی مهم نیست چون اون موقع نیست شدیم و نمیتونیم بابت این قضیه ناراحت و شاکی بشیم!
+من شخصا کلی پلن برای بهشتم دارم و عمرا اونجا حوصلم سر نمیره فقط نگرانم برنامه هام یادم بره چون همینجام این مدلی بودم که قبل امتحانا کلی برنامه میریختم و بعد امتحانا مگس میپروندم! حالا البته اونجا بهشته احتمالا میتونم یه بشکن بزنم و آرزو کنم بعدش همه برنامه هام یادم بیاد :)
+ امیدوارم عزی جون بعدها وقتی اومد منو ببره بابت خلاصه کردن اسمش شاکی نباشه :) خوبه ملائک هم اندکی حس شوخ طبعی داشته باشن خصوصا این بزرگوار که کارشم سخته اصن!
+ مرگ، این اتفاق شگفت انگیز *_*
داشتم فکر میکردم که غرهامو دسته بندی کنم...
مثلا غرهای مربوط به خانواده
غرهای مربوط به مشکلات جامعه و اینکه من چرا باید تو این خراب شده متولد میشدم
غرهای شرایط خاص مثل ماهانهم، پی ام اس و کلا دردهای جسمیم
غرهای مربوط به سینگلی و بی بغلی
غرهای مربوط به نگرانی های آینده
غرهای مربوط به درس
کم شد نه؟توقع داشتم لیست خیلی طولانی تری بشه!حالا اگه بعدا چیزی به ذهنم رسید اضافه میکنم!
خوبیش به اینه که اینطوری قشنگ دسته بندی میشه بعد مثلا ته هر ماه میتونم یه برآیندی بگیرم که بیشترین غرهام مربوط به کدوم موضوع بوده!حالا اینکه بعدش دونستن اینا به چه دردم میخوره رو نمیدونم!
البته من هیچوقت ته کمدم دنبال یه راه مخفی برای رفتن به نارنیا نبودم فقط یه دوره ی خیلی کوتاهی که الیس در سرزمین عجایب میداد به این فک میکردم که چه خوب میشد اگه یه در کوچیک مخفی وجود داشت که به سرزمین عجایب راه داشت! و البته کل زندگیمم به این فک میکردم که چه خوب میشد واقعا یه سرزمین عجایب وجود میداشت که میشد درش رو باز کرد و رفت توش..سرزمینی که توش همه چی ممکن بود با رنگ های کارتونی و شفاف...داشتم فک میکرد بعید نیس علم یه روزی همچین دنیای تخیلی ای بسازه..بازی پوکمون رو دیدین؟شاید یه روز بشه همین بیخ گوشمون تخیل رو تصویر کرد و باهاش زندگی کرد...شاید یه روز بشه دنیای توی ذهن رو به دنیای واقعی آورد..حس میکنم خیلی دور از ذهن نیست...شاید رفتم تو این حوزه کار کردم...هوش مصنوعی جذابیت های بدیعی داره :)
+ از عنوان انتخاب کردن متنفرم :|
احتمالا باید یه راهی در طبیعت تعبیه شده باشه که من خودمو باهاش خالی کنم اما هنوز کشفش نکردم که چیه و چه راهیه...البته یه راه هایی به ذهنم میرسه مثل موسیقی، نقاشی، رقص، خوانندگی و نویسندگی که تو هیچکدوم اون نبوغ و استعداد مورد نیاز رو ندارم..شایدم دارم و هنوز کشفش نکردم..هر چیه هنوز کشف نشده باقی مونده و راه کشفشم فعلا معلوم نیست چیه...
ای بابا چرا انقد همه چی پیچیدهس اخه :|