برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

خواب گذار اعظم

باید یه آدم استخدام کنم که صدای خوبی داشته باشه و شبا  برام حرف بزنه و داستان بگه...اینطوری که کنارم دراز بکشه، موهام رو نوازش کنه و توی گوشم حرف بزنه تا خوابم ببره...کل شب رو هم بیدار باشه که اگه خواب بد دیدم  یا از خواب پریدم، بغلم کنه و باهام حرف بزنه تا دوباره بخوابم...یا اگه از خواب پریدم و باز توهم زلزله زدم بهم اطمینان بده که زلزله ای در کار نیست و اینکه حس میکنم زمین میلرزه صرفا توهم خودمه نه چیز دیگه...کلا یه نفر باید پیدا کنم مسئول تامین آرامش شب ها..یکی که بدونه چی بگه و چطور بغلم کنه که آروم بشم تا شاید هر بار انقدر با شدت و تپش قلب از خواب نپرم...تا شاید بازم مثل قدیم تونستم از اون خوابای عمیق و پر آرامش رو تجربه کنم طوری که کنارم بمب هم ترکوندن بیدار نشم...خدایا چقدر حسرت خواب عمیق رو میخورم...از اونا که یه سره از شب تا خود صبح میخوابیدم و کلش به اندازه یه ثانیه میگذشت...اون موقعی که هنوز نمیدونستم یهو از خواب پریدن چطوریه و تا صب چندین بار از خواب نمیپریدم...خسته شدم از این هر روز با درد بیدار شدن و خواب نصفه نیمه‌ی بی کیفیت!

+جدیدا خواب هایی که میبینم وارد فاز جدیدی در ژانر وحشت شده! خواب شیطانو اینارو میبینم!! چرا واقعاااا؟!

مگه یه آدم تا چه حد میتونه دیوونه باشه

میگه خیلی مهمه که باورت بشه میتونی...ینی طوری این موضوع رو باور کنی که الان میدونی اگه مثلا غذا بخوری سیر میشی

***

پست گذاشتنم نمیاد...اینم قشنگ بود دلم میخواست جایی ثبت بشه که یادم نره

نمیدونم چرا همش فک میکنم پست های وبلاگ باید طولانی باشن و پست کوتاه یه چیزیش کمه!

***

الان فقط بال زدن تو یه آسمون پر ستاره میتونست حالمو خوب کنه

اهان یه چیزی الان یادم افتاد..تیتراژ جودی ابوت یادتونه؟بابا بنگ دراز؟ آخرش یادتونه دختره رو ماه نشسته و ازش آویزون میشه؟اون یکی از فانتزی های منه!درسته که ماه اونطوری هلالی نیست که آدم بشینه روش تاب بخوره ولی خب به درک!تصور که میتونیم بکنیم! یادم باشه رفتم بهت یکی از این ماه ها سفارش بدم شبا برم روش بشینم تاب بخورم تو تاریکی کیف کنم...الانم اگه بود باحال میشد ولی نیست دیگه...جدی خدا خیلی اپشن های باحالی میتونست رو دنیا بذاره و خیلی خلاقیت های جالبی به خرج بده ولی نمیدونم چرا نکرده!

اینجوری ساده خم نشو...

کی میگه تنها شدن یه قصه‌ی پر از غمه

کی میگه یه جون واسه پریدن از قفس کمه

میشه باز ترانه شی رو مرز فریاد و سکوت

یه پرنده شی که معنی نداره واسش "سقوط"



+ کی میگه یه جون واسه پریدن از قفس کمه؟

.

داریم سقوط می‌کنیم، حواستون هست؟

من همیشه عذاب وجدان کم ابی دارم...عذاب وجدان زیاد مصرف کردن دارم...موقع ظرف شستن همش غصه ی اون ابی رو میخورم که از بین میره و اون ریکایی که آب آشامیدنی رو آلوده میکنه..یا موقع حموم رفتن هم همینطور...اما امروز دیگه حقیقتا آب تو گلوم میمونه...وقتی الان داشتم برنج رو با آب میشستم، در حد مرگ عذاب وجدان داشتم که تو شرایطی که من با آب ظرف میشورم یا برنج میشورم، یه عده دیگه تو همین کشور خودم، به خاطر تشنگی اومدن تو خیابون و جوابشون گلوله بود...حقیقتا دیگه توان فکر کردن و غصه خوردن ندارم...از یه طرف غصه و عذاب وجدان وضع موجود از یه طرفم ترس از آینده که دقیقا چه بلایی سرمون میاد؟هر جور فکر میکنم میبینم چیز خوبی در انتظارمون نیست...هر جور فکر میکنم چاره ای جز مهاجرت نمیبینم...ایران کشور خشکیه..کم ابی شوخی نیست..ذخایر نفتی به زودی تموم میشه...نودونه درصد دریاچه ها و آب های زیرزمینی خشک شدن...جنگل هارو از بین بردن و ساختمون ساختن...تمام شهرهای بزرگ درگیر آلودگی هوا هستن...امسال پاییز و زمستون برف و بارون نداشتیم...لعنتی اوضاعمون شبیه این فیلمای آخر الزمانی شده!!همینقدر ترسناک و استرس زا...

هر جور فکر میکنم، حتی اگه از همین الان هم همه دست به دست هم بدن و شبانه رو تلاش کنن که مملکت رو بسازن بازم به عمر من قد نمیده درست شدنش رو ببینم..بابا الانم یه نهال بکارن فردا تبدیل به درخت نمیشه که..چندین سال زمان میبره...قوانین طبیعت رو که نمیشه عوض کرد 


+ میخواستم عنوان بذارم "به دره نزدیک میشویم" ، دیدم خیلی وقتی افتادیم تو دره و در حال سقوطیم..فقط کی با ملاج بخوریم ته دره و نابود شیم نمیدونم

گیم اف ترون

چند وقت پیش دیدم داداشم گیم اف ترون  دانلود کرده و خواستم گذری ببینم چیه و چه جوریه اما حس کردم به روحیات من نمیخوره..البته نمیدونم کلا موضوعش چیه و چطوریه ولی مثلا همون قسمتای اول که برادر دنریس(دنریس بود؟) مجبورش میکنه علارغم ترسش با اون یارو ازدواج کنه و صحنه های رابطه‌ش با اون یارو رو نشون میده در حالی که داره اشک میریزه واقعا رو اعصابم بود...حالا فیلمه یا هر چی ولی واقعا برام قابل تحمل نیس دیدن زنی که مجبورش میکنن به رابطه..البته شاید بعدا یه وقتی که اعصاب و وقتشو داشتم بشینم چند فصلشو ببینم و نظرم راجب سریالش عوض شه ولی فعلا خوشم نمیاد ازش

چطور شد اینو گفتم؟!؟ یادم نمیاد :|||