متاسفانه هیچ دوست یا آشنایی ندارم که تحت درمان روانکاوی باشه که باهاش در موردش حرف بزنم و ببینم روانکاوی بقیه چه جوری پیش میره :((
کسی نیس روانکاوی رفته باشه؟!
بعدها که پولدار شدم و یه خونه خریدم، میدم تو یه قسمتش که پنجرههای سرتاسری داره یه جکوزی برام بسازن...جکوزیای که علاوه بر پمپهای آب داخلش، رو سقفش یه حالت دوش مانند هم داشته باشه که از اون بالا هم آب داغ بریزه رو سر آدم...
یه عصر زمستونی برفی که از سر کار برگشتم خونه و مثل تمام روزای زمستونی سرما رفته بود تو جونم، جکوزیمو روشن میکنم...بطری مشروبمو برمیدارمو میرم تو جکوزی قشنگم...دونه دونه گیلاسهامو پر میکنم تا بطری تموم شه...و بعدش رگ دستمو میزنم..یه جوری میبُرم که خون آهسته و پیوسته بیاد! ..بعد به جکوزی قشنگم تکیه میدم و دونههای سفید برف پشت پنجره با قرمزی خونمو میبینم..به دیوارهی جکوزیم تکیه میدم و میخوابم...برای همیشه
راستش از فیدبکهاتون راجب روانکاویم خوشم نیومد و شاید تا اطلاع ثانوی در مورد جلسات روانکاویم چیزی ننویسم!شایدم نوشتم!به هر حال چهارشنبه میرم پیش روانکاوم، خواستید میتونید تلاش کنید نظرم عوض شه و در موردش بنویسم :)))
واقعا وبلاگم سی چهل تا بازدید داره یا چند نفرن هی رفرش میزنن؟!
بعد اخه ینی این همه آدم میخونن بعد هیشکی نظری نداره؟!
همون بیشتر به نظرم یا چند نفر هی رفرش میزنن یا اینکه کانتر بلاگ اسکای خرابه! اره این اخری محتمل تره :/
با ما باشید با ادامه داستانهای روانکاوی من!
دلایلی که تو پست قبل گفتمو یادتونه؟ امروز با توپ پر و دعوا رفتم پیش روانکاوم که چی شد که هفته پیش وقت نداشتی بعد حالا یهو این هفته وقت پیدا کردی!گفت یکی کنسل کرد وقت امروزشو که من تونستم به تو وقت بدم!حالا نمیدونم راستشو گفت یا نه ولی فک نکنم بهم دروغ بگه!قسمت خوبش اینه که حالا دیگه لازم نیس فک کنم حرفامو جدی نمیگیره و لازم بود تا عصبانی بشم تا باور کنه جدیام!
امروز از کنجکاویهام بهش گفتم و توقع داشتم بهم بگه پاشو هر جی رو میخوای نگاه کن اما خیلی خیلی جدی بهم گفت اینجا ما محدودیتهایی داریم که تو باید بهشون احترام بذاری!خیلی جدیا!ینی خودمو کشتم که پاشم توی کمدو نگاه کنم، اما نذاشت!جدی جدی نذاشت و خیلی رک برام روشن کرد که حق ندارم هیچ اکتی تو اتاق داشته باشم! -_- بی تربیت