برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

حس شیشم یا چی؟

الان میخواستم به روانکاوم پیام بدم بعد پیامای قبلیم هنوز سین نخورده بود. تلگرامشو که باز کردم احساس کردم هست! حس کردم الان پیامای قبلیم رو هم سین میکنه. خیلی حس قوی‌ای بود. تلگرامو بستم اومدم بیرون و دوباره باز کردم دیدم پیامام سین شده! به همین سرعت و به همین عجیبی! یه جوری حسم قوی بود که با خودم شرط بستم اصن!

دیگه واقعا این حجم از حس شیشم رو برنمیتابم!!

سکانس اول دیوانه شدن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

-

شیطونه میگه دیگه دارو نخورم، روان‌درمانی رو هم قطع کنم. عح عح 

خسته‌ام

نمیدونم چرا انقدر داغون خسته و افسرده‌ام. هی میخوام پاشم درس بخونم کارامو انجام بدم ولی نمیتونم. اصلا انگار دست خودم نیست، نمیشه. لپ تاپ جلوم بازه. کتابام بازن. یه جمله‌رو ده بار باید بخونم تا بفهمم چی میگه. تمرکز در حد صفر! فقط دلم میخواد بخوابم. فقط بغض دارم بدون اینکه گریه کنم. فقط خیلی خیلی خسته و غمگینم. ناامیدم و توان تحمل خودم رو ندارم. هیچی خوشحالم نمیکنه و هیچ‌جوره بهم خوش نمیگذره. واقعا حالم داره بهم میخوره از این حجم انرژی منفی درونم. سه چهار ماهه دارم دارو میخورم اما انگار نه انگار. یه ماهه داروهای جدید رو دارم مصرف میکنم که اونام انگار نه انگار. فقط گند زدن به اشتهام و هر روز حالت تهوع دارم. واقعا از این تهوع دائمی، خواب‌الودگی و منگ بودنم خسته شدم. عین این مُرده‌ها فقط دارم گذشتن روزها رو تماشا میکنم. دلم میخواد داروهارو قطع کنم چون واقعا دارن اذیتم میکنن.

...

شاید خدا اولین روانکاو دنیاست. شاید خدا بود که اولین بار نشست روبه‌روی انسان تا داستان زندگیش رو بشنوه. بدون قضاوت. تا دردناک‌ترین، تلخ‌ترین و پست‌ترین بخش‌های وجود مخلوقش رو ببینه و همچنان صبورانه دوستش داشته باشه. شاید خدا پذیرفته که انسانی که آفریده همینه. مجموعه‌ای از گناه، عشق، درد، اشتباه و زیبایی. شاید خدا اون روانکاویه که تونسته بدی‌های انسان روبه روش رو ببینه و همچنان با محبت در رو به روش باز کنه و اون رو  کنار خودش بپذیره. شاید خدا تنها روانکاویه که میدونه انسان هیچ جای دیگه‌ای به جز اتاق اون نداره و هیچکس دیگه‌ای مثل اون نمیتونه بدی‌های مخلوقش رو تاب بیاره. شاید خدا خستگی‌ناپذیرترین روانکاو دنیاست که بدقلقی‌های آدم رو اندازه‌ی قشنگی‌های قلبش دوست داره چون میدونه که تمام این‌ها بخشی از وجود انسانه. چون میدونه که همین کامل نبودنه که آدم رو میسازه. همین اشتباهات و حتی گناه‌ها.

پس شاید هیچ مجازاتی در کار نباشه. شاید تنها چیزی که خدا ازمون میخواد اینه که بشینیم جلوش و حرف بزنیم تا همونطور که اون انسان رو شناخته، بتونیم با خودمون روبه رو شیم. تا شاید از صبوری و محبت اون یاد بگیریم که ما هم خودمون رو بپذیریم و با خودمون مهربون‌تر باشیم.