برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...
برای روزهایی که رفته ام…

برای روزهایی که رفته ام…

من بی می ناب زیستن نتوانم...

علاقه ی واقعی هیچوقت محدودکننده نیست

هر وقت کسی به اسم "علاقه" سعی کرد محدودتون کنه، ارزش هاتون رو زیر سوال ببره و ارزش های خودش رو غالب کنه، ازش فاصله بگیرید...هیچ علاقه ی واقعی ای محدود کننده نیست و کسی که واقعا بهتون علاقه داشته باشه هرگز راضی نمیشه بال‌هاتون رو بچینه که جلدش بشید! 

کسی که اینطوریه در بهترین حالت، مقادیر زیادی خودخواهی و جهالت در وجودش داره که اسمشو گذاشته علاقه!

اصلا به نظرم این یکی از معیارهای سنجش علاقه ی ادماست...وقتی کسی ادعای دوست داشتن میکنه کافیه رفتارش رو ببینید...ببینید کنترلتون میکنه یا آزادتون میذاره؟ ببینید جلوش استرس مخفی کردن چیزی رو دارید یا راحت از هر چیزی حرف میزنید...حقیقتا اعتقاد دارم علاقه ی واقعی پر پرواز میده به آدم و از دیدن رشد و پیشرفت آدم لذت میبره...مثلا حتی اینکه مامان دوستم به خاطر علاقه نذاشت دوستم از ایران بره به نظر من خودخواهی بود نه علاقه! مادرش قطعا خودشو به بچه‌ش ترجیح میده و قطعا اونقدرا هم بهش علاقه نداره که اگه داشت شادی و پیشرفت بچه ش رو قربانی خودش نمیکرد...

بی سروته ۱

داشتم فکر میکردم چقدر میشه به آدم‌ها نزدیک شد؟تا چه حد؟ منظورم هر ادمی نیست...تا چه حد میشه از تاریک ترین، مزخرف ترین و نچسب ترین جنبه های شخصیت با کسی حرف زد؟ روح رو تا کجا و تا چه حد میشه برهنه کرد؟اصلا اینا مال قصه هاست یا تو دنیای واقعی هم میشه همچین آدم‌هایی رو پیدا کرد؟واقعا تو دنیای واقعی هم میشه کسی رو پیدا کرد که جلوش بی سانسور و بلند بلند فکر کرد؟که ضعف‌های آدم رو به وضوح ببینه و به جای سواستفاده، سعی کنه توی حلش همراهی کنه؟ما معمولا تو همه روابطمون جنبه های خوب و قشنگ شخصیتمون رو نشون میدیم و طبق این ویژگی هاست که دوست پیدا می‌کنیم و با دیگران معاشرت می‌کنیم ولی چند درصد هستن کسایی که اون قسمت های تاریک رو هم ببینن و همچنان دوست باقی بمونن؟اصلا همچین چیزی توقع به جایی هست؟واقعا میشه از کسی توقع داشت که برای "تمام" آدم ارزش قائل باشن نه فقط یه بخش انتخابی؟ یا ته تهش هر ادمی خودشه و خودش؟

* یکم بی سر وته بود؟ شاید افکارم در حال حاضر بی سروتهه...ولی واقعا به این موضوع فکر میکنم و جوابی براش پیدا نمیکنم...

راستی چرا همه چیزای خوب مال تو قصه هاس؟اینم یکی دیگه از سؤال‌های لاینحلمه :| 


* برخلاف بقیه، عمیق ترین خواسته هام از زندگی ابدا مادی نیستن...یه سری تجربه‌ان که دلم میخواد تو طول زندگیم روی این زمین داشته باشم 


* میشه از حضور کسی مطمئن بود؟ نه :( 

و این غم انگیزترین و ترسناک ترین قسمت با آدم‌ها بودنه

کاش می‌شد افکار آدمهارو خوند!!!!


* خدایا من بارها ثابت کردم خودم تنهایی کاملا قابلیت ریدن در زندگیم رو دارم، خودت یه جوری جمعم کن خلاصه 

.

+هیجده =))))

یه دوست متأهلی هم داشتم که میگفت مثلا خیلی وقتا ممکنه من بیشتر از شوهرم نیاز به رابطه داشته باشم ولی هیچوقت بهش نمیگم یا هیچوقت من پیشنهاد نمیدم!!! خیلی عجیبه ولی واقعا دارم میبینم که طرز فکر خیلی ها همینه...هنوزم نتونستم هضم کنم که چرا واقعا؟؟ ینی آدم نیازشو به شوهرش نگه؟یا مثلا بده آدم به همسرش نیاز داشته باشه یا بهش کشش داشته باشه؟خیلی عرف مزخرف و غلطی نیست؟ اخه من حتی دلیلشم نمیتونم بفهمم..ینی مثلا اگه زن دلش رابطه با همسرش رو بخواد، بی حیایی محسوب میشه؟حجب و حیاشو از دست میده؟ بعد ینی مثلا واقعااااااا ممکنه مردی وجود داشته باشه که با دیدن کشش و گرایش همسرش به خودش، به جای اینکه خوشحال بشه، فکرای بدی در مورد زنش کنه؟!!!! یا پرو بشه؟! یا سرد شه؟! دقیقا نمیفهمم چه فلسفه‌ای پشت این حرکت نهفته‌س!

بعد حالا کسی که اینطوری فکر میکنه به احتمال خیلی زیاد از نیازهاش با همسرش حرف نمیزنه چون همون دلایل اینجا هم صدق میکنه، بعد این وسط اگه نیازش برآورده نشه سرخورده نمیشه؟ینی تو زندگی مشترک مشکلی ایجاد نمیکنه؟ خدایی هیچ جوره تو کتم نمیره این موضوع! شاید من زیادی حق خودم میدونم ولی کلا به نظرم رابطه دو طرفه‌س...نمیتونم بپذیرم یکی به خاطر همچین دلایل مزخرفی از لذتی که حقشه و طرف مقابل وظیفه داره برآورده‌ش کنه چشم پوشی کنه! خدایی نکنین اینکارارو، زندگی با این سنت ها خیلی مزخرفه..یه جایی دیگه باید رهاشون کرد و آزاد زندگی کرد...وگرنه فرق ما با مادربزرگامون چیه؟همه ی قشنگی یه رابطه به تعاملی بودنشه واقعا نمیفهمم چرا خودتونو از این لذت محروم میکنید! بعد تازه حتی به نظر من همین پیش قدم شدن زن، یا صبحت کردن یا حتی نقد کردن رابطه ی جنسی هم خودش جالبه! اصن یه بخش عظیمی از رسیدن به شناخت طرف مقابله!

خیلی وقته این موضوع یه گوشه ی ذهنم همش در حال نشخوار شدنه...خیلی عجیبه واقعا...


پ.ن: ینی واقعا واقعا واقعا مردی وجود داره که اشتیاق همسرش رو به سکس ببینه و در موردش فکر بد کنه؟؟هر بار بهش فک میکنم واقعا به همون اندازه شگفت زده میشم که مگه میشه؟مگه داریم؟!چطور ممکنه اخه!! :|

بابای خدا بیامرزِ دکتر قریب

امروز داشتم به پدر دکتر قریب فکر میکردم...سریالشو دیدین؟زندگینامه دکتر قریبه..یه قسمتش تو زمان کودکی دکتر قریب، وقتیه که تازه مدرسه ساخته شده و بچه ها باید به جای مکتب خونه برن مدرسه...مردم اون زمان نمیتونستن این موضوع رو هضم کنن...به بچه هاشون اجازه ندادن برن مدرسه و توجیهشون این بود که مدارس بچه هارو بی دین و کافر میکنه ولی پدر دکتر قریب، بچه‌شو فرستاد مدرسه و تمام سرزنش های دوست، آشنا و همسایه رو هم تحمل کرد!همه بهش میگفتن بچه‌ت کافر میشه، بی دین میشه، اونم میگفت عیب نداره بذار بشه!

حالا قسمت جالبش کجاس؟خیلی جاها!! اول اینکه یه آدم چقدر میتونه جلوتر از زمان خودش باشه...درکش،فهمش و شعورش بالاتر از عصر و دوره‌ی خودش باشه...تو دوره ای که ارتباطات وجود نداشت و مردم به معنی کامل کلمه بسته بودن، یه آدم انقدر روشن و فهیم بود!

بعدیش اینه که نه تنها فهم و شعور بالایی داشت و درست رو از غلط تشخیص میداد، بلکه جسارت و شجاعت عمل کردن هم داشت!چند نفر از ماها جرات اینو داریم که برخلاف چیزی که تو جامعه عرف شده ولی میدونیم غلطه، عمل کنیم؟اکثر مردم همرنگ جماعت میشن...راهی رو می‌رن که بقیه می‌رن چون جدا شدن، تنهایی داره، ریسک داره، عواقب داره و از  جامعه طرد شدن داره! کی حال داره این طبعات رو بپذیره؟! هیشکی!

بخوام صادقانه بگم، حس میکنم ما به مراتب از مردم اون زمان ها احمق تر و نفهم تریم...اون زمان کتابها محدود بودن،چیزی به اسم اینترنت نبود و ته ته معاشرت مردم با در و همسایه بود وسلام! ته تهش بعضیاشون چند ماه تو سفر بودن که برن کربلا! یه دنیایی داشتن که مرزهاش محله‌شون بود و فراتر از اون ناشناخته!هیچ وسیله ی ارتباطی ای نبود که بتونن با خارج از مرزهاشون ارتباط برقرار کنن..پس حق داشتن ذهن های ناآگاه و بسته ای داشته باشن!بیچاره ها آموزشی ندیده بودن!

اما ما چی؟!به لطف اینترنت، کل دنیا شده در حد یه دهکده..به راحتی میشه فهمید تو تمام دنیا چه خبره، مردم چیکار میکنن، چطور زندگی میکنن و دغدغه هاشون چیه...به راحتی میشه هرررر نوع اطلاعاتی با هر زبانی و در مورد هر موضوعی پیدا کرد...میشه خوند، خوند و خوند و تا آخر عمر خوند و مطمئن بود منابع تموم نمیشن...اما با این وجود ما فهمیم تر شدیم؟ من میگن نه...ذهن هامون باز تر شده؟ بازم میگم نه

پس وقتی با تمام این شرایط، هنوزم در همون مسیر جهل حرکت می‌کنیم، من میگم صدبرابر از مردم اون موقع احمق تریم...!

پرو

جدی حس نمیکنین خیلی پروییه که فقط وقتی کار دارین یاد آدم میوفتین؟ هفته پیش دختر داییم پیام داده که سلام، همون روز جواب دادمو حالشو اینارو پرسیدم و تا همین دیشب جواب دادن که هیچی، حتی پیاممو سین نکرده بود!میفهمید؟حتی سین نکرد!!

اونم که دیشب سین کرد برای چی بود؟برای اینکه کار داشت!بله کار داشت که لطف کرد تازه دید من بهش پیام دادم!! فقط این یه بار نیست بارها و بارها پیش اومده که حتی به خودش زحمت نمیده پیامای منو سین کنه و اونوقت تا مشکلی داره تو صفحه ی من پلاسه و من احمق مشغول دلداری دادن و حرف زدن باهاشم!واقعا خیلی عجیب نیست؟! دیگه کم کم دارم به این نتیجه میرسم که جدا رو پیشونی من نوشته احمق! من توقعی ندارم که کسی بیاد بهم کمک کنه یا مشکلمو حل کنه، اصلا حتی اهل دردودل هم نیستم ولی دیگه اینکه فقط وقتی کاردارن یاد آدم بیوفتم خیلی نامردیه!لعنتی حتی حفظ ظاهر هم نمیکنن!

حالا من یه غلطی کردم یه بار قبول کردم موم بردم براش و اپیلاسیون کردم دیگه واقعا قراره کلا هر بار منو میبینه بساط داشته باشیم؟برا خودمم زورم میاد هر سری انجام بدم حالا برم برای یکی دیگه انجام بدم؟بعد تازه اونم من که انقدر بدم میاد به بدن یکی دیگه دست بزنم!ینی حتی دیدنش هم بدم میاد چه برسه به تماسش!