-
عمر طولانی نخواستیم
چهارشنبه 27 تیر 1397 15:34
داشتن عمر طولانی هیچوقت جزو آرزوهام نبوده...در واقع اتفاقا همیشه دوست داشتم تا جوان و سالم هستم بمیرم و هیچوقت تو رخت خواب نیوفتم یا آویزون کسی نشم...یه عمر کوتاه و با کیفیت رو به عمر طولانی بی کیفیت ترجیح میدم...سی چهل سال کافیه دیگه چه خبره آدم بخواد ۹۰ سال تو این دنیا زندگی کنه!واقعا کی حال داره این همه وقت رو...
-
مقادیری غُر
سهشنبه 26 تیر 1397 19:01
سه فاکینگ روزه که دهنم به خاطر این اسپاسم های کوفتی رحمی سرویس شده...حقیقتا متنفرم از این دوران و از مدل درد مزخرفی که داره حالم بهم میخوره...لعنتی هر سری دردش قبل از خودش میاد و چند روزی دهن ادمو سرویس میکنه :// تازه عوارض دیگه مثل سوزش معده، تهوع، سرگیجه و همون پی ام اس کوفتی هم بماند اینجا یه سری "کاش"...
-
عامل ناشناخته
یکشنبه 24 تیر 1397 17:33
راهنمایی که بودم تلویزیون یه سریالی میداد به نام عامل ناشناخته...یه گروه دانشمند و محقق بودن که رو اتفاقات عجیب غریبی که تو دنیا میوفتاد تحقیق میکردن و اول سریال هم خیلی جدی یه یارویی میگفت که تمام این داستانا واقعیه و حتی برای هر قسمت سریال، شماره پرونده هم ذکر میشد! حقیقتا تمام سریال رو با عشق و حسرت تماشا...
-
نیازمندی ها
یکشنبه 24 تیر 1397 16:01
چند روزه به شدت نیاز به یه مستند خفن فضایی از تازه ترین دستاوردهای ناسا دارم تا یکم دچار کف کردگی و تحت تاثیر کائنات قرار گرفتگی بشم و از گستردگی دنیای علم و دانشمندا لذت ببرم تا یادم بیاد چه چیزایی تو دنیا وجود داره و یه عده مشغول چه کارهای خفنی هستن و از حسادت بترکم بلکه به خودم بیام و یکم خودمو جموجور کنم :|
-
برقصآ
جمعه 22 تیر 1397 14:42
بیایین بی خیال هدایت کردن همدیگه به راه راست بشیم...هممون به عنوان یه ایرانی به صورت بالقوه یه پیامبر درون داریم که فکر میکنیم همه چیز رو میدونه و رسالتش بیرون بردن انسانها از جهل و هدایتشون به راه راسته...دقیقا به خاطر همینه که هممون با اینکه عین خر تو زندگی خودمون موندیم، با این حال از نشون دادن راه و چاه به بقیه...
-
برسد به دست مدیر بلاگ اسکای
پنجشنبه 21 تیر 1397 14:13
وبلاگ قبلیم تو پرشین بلاگ بود..دوستش داشتم، باحال بود و توش نوشتنم میومد، منتها چی شد؟یه روز رفتیم دیدیم پرشین بلاگ به فنا رفته...بعد یه مدت طولانی که مثلا مشغول حل مشکل بودن، من دیگه اصلا به وبلاگم دسترسی نداشتم!خود به خود حذف شده بودم و بعدم چند بار بهشون ایمیل زدم اما دریغ از پاسخگویی! بعد این قضیه دیگه دلسرد شده...
-
از واجبات زندگی
سهشنبه 19 تیر 1397 18:28
یکی از بزرگترین نعمت های دنیا، توانایی لذت بردنه...آدم ممکنه چیزای مختلفی داشته باشه، نعمت های زیادی دورو برش داشته باشه اما چشم دیدنشون رو نداشته باشه و ازشون لذت نبره...راستش به نظرم بین همه نعمتا، این خیلی مهمه...چون ادمی که نتونه لذت ببره حتی اگه دنیارو هم داشته باشه بعد یه مدت براش عادی میشه و میره پی همون عذاب...
-
ملاقات با عزی جون!
دوشنبه 18 تیر 1397 23:36
هر بار که خیلی جدی به مرگ فکر میکنم حقیقتا پشمام میریزه! باورم نمیشه منم یه روز میمیرم و دیگه تو این دنیا زندگی نخواهم کرد!خیلی عجیب و شگفت انگیزه! باور نکردنیه! علارغم بقیه، حس غالبم نسبت به این قضیه ترس نیست، شگفت زدگیه...ینی فک میکنم خیلی عجیبه...منحصر به فرد و هیجان انگیزه! مثل این میمونه که به آدم بگن، ببین یه...
-
دسته بندی کردن غرها
جمعه 15 تیر 1397 22:28
داشتم فکر میکردم که غرهامو دسته بندی کنم... مثلا غرهای مربوط به خانواده غرهای مربوط به مشکلات جامعه و اینکه من چرا باید تو این خراب شده متولد میشدم غرهای شرایط خاص مثل ماهانهم، پی ام اس و کلا دردهای جسمیم غرهای مربوط به سینگلی و بی بغلی غرهای مربوط به نگرانی های آینده غرهای مربوط به درس کم شد نه؟توقع داشتم لیست خیلی...
-
سرزمین عجایب
جمعه 15 تیر 1397 00:33
البته من هیچوقت ته کمدم دنبال یه راه مخفی برای رفتن به نارنیا نبودم فقط یه دوره ی خیلی کوتاهی که الیس در سرزمین عجایب میداد به این فک میکردم که چه خوب میشد اگه یه در کوچیک مخفی وجود داشت که به سرزمین عجایب راه داشت! و البته کل زندگیمم به این فک میکردم که چه خوب میشد واقعا یه سرزمین عجایب وجود میداشت که میشد درش رو باز...
-
چگونه خود را خالی نماییم
پنجشنبه 14 تیر 1397 22:05
احتمالا باید یه راهی در طبیعت تعبیه شده باشه که من خودمو باهاش خالی کنم اما هنوز کشفش نکردم که چیه و چه راهیه...البته یه راه هایی به ذهنم میرسه مثل موسیقی، نقاشی، رقص، خوانندگی و نویسندگی که تو هیچکدوم اون نبوغ و استعداد مورد نیاز رو ندارم..شایدم دارم و هنوز کشفش نکردم..هر چیه هنوز کشف نشده باقی مونده و راه کشفشم فعلا...
-
خواب گذار اعظم
چهارشنبه 13 تیر 1397 23:46
باید یه آدم استخدام کنم که صدای خوبی داشته باشه و شبا برام حرف بزنه و داستان بگه...اینطوری که کنارم دراز بکشه، موهام رو نوازش کنه و توی گوشم حرف بزنه تا خوابم ببره...کل شب رو هم بیدار باشه که اگه خواب بد دیدم یا از خواب پریدم، بغلم کنه و باهام حرف بزنه تا دوباره بخوابم...یا اگه از خواب پریدم و باز توهم زلزله زدم بهم...
-
مگه یه آدم تا چه حد میتونه دیوونه باشه
دوشنبه 11 تیر 1397 23:41
میگه خیلی مهمه که باورت بشه میتونی...ینی طوری این موضوع رو باور کنی که الان میدونی اگه مثلا غذا بخوری سیر میشی *** پست گذاشتنم نمیاد...اینم قشنگ بود دلم میخواست جایی ثبت بشه که یادم نره نمیدونم چرا همش فک میکنم پست های وبلاگ باید طولانی باشن و پست کوتاه یه چیزیش کمه! *** الان فقط بال زدن تو یه آسمون پر ستاره میتونست...
-
اینجوری ساده خم نشو...
یکشنبه 10 تیر 1397 18:47
کی میگه تنها شدن یه قصهی پر از غمه کی میگه یه جون واسه پریدن از قفس کمه میشه باز ترانه شی رو مرز فریاد و سکوت یه پرنده شی که معنی نداره واسش "سقوط" + کی میگه یه جون واسه پریدن از قفس کمه؟ .
-
داریم سقوط میکنیم، حواستون هست؟
یکشنبه 10 تیر 1397 11:50
من همیشه عذاب وجدان کم ابی دارم...عذاب وجدان زیاد مصرف کردن دارم...موقع ظرف شستن همش غصه ی اون ابی رو میخورم که از بین میره و اون ریکایی که آب آشامیدنی رو آلوده میکنه..یا موقع حموم رفتن هم همینطور...اما امروز دیگه حقیقتا آب تو گلوم میمونه...وقتی الان داشتم برنج رو با آب میشستم، در حد مرگ عذاب وجدان داشتم که تو شرایطی...
-
گیم اف ترون
پنجشنبه 7 تیر 1397 23:20
چند وقت پیش دیدم داداشم گیم اف ترون دانلود کرده و خواستم گذری ببینم چیه و چه جوریه اما حس کردم به روحیات من نمیخوره..البته نمیدونم کلا موضوعش چیه و چطوریه ولی مثلا همون قسمتای اول که برادر دنریس(دنریس بود؟) مجبورش میکنه علارغم ترسش با اون یارو ازدواج کنه و صحنه های رابطهش با اون یارو رو نشون میده در حالی که داره اشک...
-
سنت زدگی
پنجشنبه 7 تیر 1397 22:46
امروز توییتر رو باز کردم...یه خانمه هست که با اینکه فالو ندارمش اما توییت هاش تو تایملاین من میاد و من هر بار میرم تو صفحهش و توییت های قبلیش رو هم میخونم...ازش خوشم نمیاد و موضوعات توییتش، زندگیش و مشکلاتش واقعا اذیتم میکنه اما همچنان میرم میخونمش...چرا؟ شاید چون مازوخیسم دارم...شایدم چون میخوام نفرتم از یه سری چیزا...
-
قاصد روزهای ابری داروگ، کی میرسد باران...
چهارشنبه 6 تیر 1397 00:05
اگه یه روز مُردم و رفتم اون دنیا توی همون بهشت موعود، اگه قرار شد برای بیکار نبودن و وقت گذرونی، شغلی انتخاب کنم، میشم پری بارون و ابرها...از اون بالا پرواز میکنم روی زمین و به شماها نگاه میکنم اگه دلتون گرفته بود براتون بارون میفرستم...سعی میکنم بارون های باکیفیتی بسازم...از اونا که بوش ادمو مست میکنه...سعی میکنم...
-
کارنت مود
یکشنبه 3 تیر 1397 21:54
تنها چیزی که میتونه الان حالم رو خوب کنه دزدیده شدن توسط آدم فضاییهاست... یا حداقل ملاقات و معاشرت باهاشون! لعنتیا معلوم نیست کدوم قبرستونن :/ پ.ن: پوکر فیسوار فرو رفتن نرخ ارز و سکه را نظاره میکنیم...چرا نمیمیریم؟چرا واقعا؟
-
بگایی های من
یکشنبه 3 تیر 1397 18:18
احساسات و افکار در من به صورت موازی پیش میرن...گفته بودم قبلا؟به نظرم یه جا گفته بودم حالا یادم نمیاد اینجا بود یا جای دیگه! حالا بی خیال داشتم میگفتم....به این صورت که همزمان میتونم چندتا احساس مختلف و بعضا متضاد رو در لحظه و به صورت همزمان داشته باشم..مثلا در عین حال که ناراحتم از یه موضوع دیگه ذوق کنم یا در عین...
-
حق ندارم؟ندارم؟ندارم؟
یکشنبه 3 تیر 1397 15:38
دلم یکی رو میخواد که جلوش بیشعور باشم، مسخره باشم، عجیب باشم کلا خود خود مزخرفم باشم و همه ی افکارمو جلوش بالا بیارم و حس نکنم مزاحمم یا نگران طرز فکرش و قضاوتش باشم ...کسی که همون اندازه که من نیاز به گفتن خزعبلاتم دارم، اونم مشتاق شنیدن خزعبلاتم باشه! برای منی که خیلی اهل حرف زدن، معاشرت و دردودل کردن نیستم حضور...
-
کاپیتان زِد
شنبه 2 تیر 1397 21:56
باید قرص رویا دیدن اختراع میشد...بدین صورت که شب قبل خواب یه دونه قرص صورتی کمرنگ رو از جلدش خارج میکردی، با یه لیوان آب میخوردی و خواب های مورد علاقت رو میدی...خوابای کارتونی مثلا...بچه که بودیم یه کارتون میداد به اسم کاپیتان زد و گشت خواب...یه سازمانی بود تو آسمون که روی خواب بچه ها نظارت میکرد تا کابوس نبینن و راحت...
-
بازم +هیژده
جمعه 1 تیر 1397 00:33
جدی این چه فرهنگ تخمی و مزخرفیه که ما توش زندگی میکنیم اخه؟من اگه یه دختر غربی بودم، همین الان زنگ میزدم دوست پسرم که بیاد با هم رابطه داشته باشیم تا انقدر بال بال نزنم :| یاد یه بنده خدایی افتادم که تو توییتر نوشته بود خانم ها نیاز جنسی ندارن و اصولا از رابطه جنسی لذتی نمیبرن! نکبت با این همه ابزار برای کسب اطلاعات...
-
مدل وبلاگ داریِ من
پنجشنبه 31 خرداد 1397 23:29
توی وبلاگ خیلی دوس ندارم خواننده ثابت داشته باشم یا اینکه با کسی دوست بشم...همین مدلی که میام با خودم حرف میزنمو دو سه نفر، اونم فقط گذری میخوننش قابل تحمل تره...البته نمیتونم بگم از کامنت و نظر گذاشتن بدم میاد چون دوس دارم گاهی فید بک بگیرم ولی نه از آدمای ثابت...تبادل لینکو این مزخرفاتم که ابدااااا در حوصلهم...
-
آدمها
پنجشنبه 31 خرداد 1397 22:17
. وقتی آدمها دشمناند، باید سگی را به جای آدمها نشاند .
-
کاش این مردم، دانه های دلشان پیدا بود
پنجشنبه 31 خرداد 1397 20:45
نمیدونم من ذهن بیماری دارم، جامعه بیماره و من حق دارم، یا کلا چه کوفتیه که انقدر به همه چیز و همه کس شک دارم...حقیقتا اعتماد کردن از یه حدی به بعد برام روانی کنندهس و به نظرم بخش بزرگی از فاصله گرفتنم از آدمها به این دلیله...وقتی بهشون نزدیک میشی باید اعتماد کنی و یه سری مرزهارو براشون برداری...برای من مثل این...
-
یه روز
چهارشنبه 30 خرداد 1397 19:42
گاهی دلم برای توییتر تنگ میشه..وبلاگ به درد نوشتن های طولانی میخوره و توییتر به درد نوشتن های یکی دو خطی...بعضی وقتا حرفام یکی دو خطیه و از جنس توییتر...اینه که اون وقتا نبودنش حس میشه... دیشب که به طرز وحشتناکی سردرد داشتم، قبل خواب یه ژلوفن خوردم انقدرررر شب راحت خوابیدم که حد نداشت..کاش میشد تاثیر این جور قرصا...
-
داستانچه
سهشنبه 29 خرداد 1397 22:24
توی افکارش غرق شده بود و فقط سرش رو به عنوان تایید تکون میداد..جوابش رو گرفته بود و دیگه نیازی به گوش کردن نداشت...کاغذ رو توی کیفش چپوند و بعد یه خداحافظی سرسری و قول مراجعه بعدی ، از ساختمون خارج شد...یادش نمیومد که چقدر اون تو بوده که حالا هوا تاریک شده..شایدم تقصیر روزای کوتاه زمستون بود...فک کرد که اصلا مگه...
-
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
سهشنبه 29 خرداد 1397 17:21
میگه من اگه جای تو بودم شبانه روز میخوندم...شبانه روز با چنگ و دندون میخوندم... میگه وقتی هدفی داری که برات ارزشمنده، حتی در حال مرگ هم بودی باید براش تلاش کنی... میگه رو به موتم شده بخون و برو...برو دیگه پشت سرتم نگاه نکن...
-
این امتحانای مزخرف
دوشنبه 28 خرداد 1397 20:18
بی صبرانه منتظرم تا امتحانای مسخره ی دانشگاه تموم شه و خوندن برای کنکور رو استارت بزنم...احساس خوبی دارم از اینکه میخوام شروع کنم برای کنکور بخونم...مثل این میمونه که یه فرصت دوباره دارم تا اشتباه قبلیمو جبران کنم...هنوزم پر از تردیدم...پر از ترس و پر از عادت غلط...اما شوق شروع کردن دارم...دلم میخواد این بارو من برنده...